چند روزی در خانه نبودم / زمانی که به خانه رفتم با دیدن پسر جوان خشکم زد
هیچ گاه فکر نمی کردم که روزی با چنین صحنه ای رو به رو شوم.








به گزارش سرویس حوادث "جام نیوز"، در تمام مدت زندگی ام تلاش و کوشش بسیاری برای رفاه خانواده ام کرده ام اما از روزی که همسرم از دنیا رفت روزگار بر من سخت گذشت، تا این که امروز فرزندم مرا آواره کرد .

من و همسرم تمام عمرمان را برای فراهم کردن امکانات رفاهی برای 5 فرزندمان گذاشتیم تا آن ها کم و کاستی نداشته باشند. من با کارگری و بدبختی فرزندانم را بزرگ کردم و نان حلال سر سفره خانواده ام گذاشتم. 30 سال در گرما و سرما تلاش کردم و از هیچ کوششی فروگذار نکردم تا هزینه های زندگی ام را تأمین کنم.

با بزرگ شدن فرزندانم یکی پس از دیگری ازدواج کردند و من و همسرم تلاشمان را دوچندان کردیم تا راه را برای خوشبختی آن ها هموار کنیم و بالاخره 2 دختر و 2 پسرمان سر و سامان گرفتند و زندگی مستقلی تشکیل دادند. این در حالی بود که دختر کوچکم که وابستگی زیادی به من و مادرش داشت می گفت: من هیچ گاه ازدواج نمی کنم و قصد دارم در کنار شما زندگی کنم. «وحیده» با کمک کردن به مادرش در امور خانه داری همیشه منزل را مرتب و تمیز می کرد.

هر زمان که نیاز به پزشک و درمان داشتیم او پرستاری از ما را به عهده می گرفت و اجازه نمی داد حتی فرزندان دیگرم نیز از بیماری ما مطلع شوند. روزها به همین ترتیب می گذشت تا این که 2 سال قبل همسرم به دلیل شدت بیماری جانش را از دست داد و من و وحیده تنها شدیم. مدتی بعد از مرگ همسرم وحیده به دلیل تنهایی و دلتنگی دچار ناراحتی و بی حوصلگی شد تا این که روزی یکی از بستگان نزدیکمان که در منزل ما میهمان بود به من پیشنهاد داد که برای جبران زحمت هایی که وحیده در خانه می کشد چیزی از اموالم را به نام او ثبت کنم. من هم برای راضی نگه داشتن او و دلگرمی اش به زندگی، آپارتمانی که در آن زندگی می کردیم را بدون مشورت با فرزندان دیگرم به نام او سند زدم.

بعد از این ماجرا کم کم ورق برگشت و وحیده با بی اعتنایی و بی مهری هایش مرا آشفته و دلسرد کرد و همیشه با ابراز خستگی از رسیدگی به امور منزل از من می خواست که دیگر فرزندانم کارها را انجام بدهند و حتی موقع بیماری نیز مجبور بودم که برای درمان به منزل دیگر فرزندانم بروم و مدتی را در آن جا بمانم. مشکلاتم روز به روز بیشتر می شد تا این که یکی از دخترانم از من خواست که چند روزی را در منزل آن ها سپری کنم بعد از بازگشت مقابل در ایستادم و زنگ منزلم را به صدا درآوردم اما در کمال ناباوری جوانی غریبه در را گشود.

از تعجب گیج شدم و از او پرسیدم که در خانه من چه می کند؟ او با خونسردی پاسخ داد «خانه را اجاره کرده است!» با شنیدن این جمله گویی پتکی بر سرم کوبیدند ولی حقیقت داشت. وحیده در غیاب من واحد آپارتمانی را به اجاره داده بود. من که از نظر قانونی چاره ای جز تحمل این وضعیت نداشتم آواره و سرگردان در خیابان ماندم و به ناچار به کلانتری آمدم تا..