یه دختره هس تو دوران کودکی هم محله ایمون بود!
الان جوری خودشو میگیره انگار کیه…..
یادش رفته بچه بود هر وقت ماکارونی داشتن
می دوید تو کوچه میگفت : ما امروز برنج دراز داریم
یه معلم داشتیم تو کلاس میگفت شغل ما، شغل انبیاست.
منم اومدم خود شیرینی کنم.
گفتم انبیا که همشون چوپانی میکردن.
نه گذاشت، نه برداشت گفت منم دارم همین کارو میکنم دیگه گوسفند!
خدا حفظش کنه زیادی رک بود