?#با_احتیاط_نه_بگویید



گاهی اوقات ، در زندگی آدم های دور برتان روزهایی وجود دارد که شب کردن اش به تنهایی صبر ایوب میخواهد.
میدانی این روزها انگار هر ثانیه اش اندازه ی یک ساعت سونای خشک میگذرد ، این روزها دقیقا دمویی از جهنم اند.
هر چقدر هم خودت را بپیچانی سر که می چرخانی میبینی فقط چند دقیقه ی ناقابل گذشته است ،
گاهی اوقات فکر میکنی که مبادا این ساعت بی مروت باطری تمام کرده است
اصلا انگار ساعت با تو شوخی اش گرفته باشد.
روزهایی که کلافه ای ، مثل آدمی که ده دقیقه است میگرن اش تمام شده کلافه ای
و عبث ترین کار ممکن در دنیا این است که بخواهی تک و تنها از پس این روزها بر بیایی .
دلت می خواهد کسی باشد که حواست را از تو بگیرد و پنجره ی رو به خیابان را نیمه باز کند و به بیرون پرتابش کند .
روزهایی که درون خانه به طرز مصرانه ای راه میروی ، از اتاق به سالن ، از سالن به حال ، و دوباره از حال به اتاق
همیشه روزهایی هست که آدم های دور برتان نمیتوانند تنهایی از پس اش بر بیایند
نه اینکه آنها ناتوان باشند ، نه .. این روزها بیش از اندازه زورشان زیاد است.
به نظرم نه گفتن مقوله ای است بسیار پیچیده
نباید به همین آسانی از آن عبور کرد ،
بعضی جاها باید صبر کرد ، در چشمان آن طرف نگاه کرد
اصلاباید دید این آدمی که روبروی من ایستاده است طاقت نه شنیدن را دارد یا نه ؟
باید دید چقدرِ دیگر توان ادامه دادن را دارد ،
شاید این آخرین نه ای است که میتواند بشنود و بعد نابود میشود
بعضی نه گفتن ها آنقدر حیاتی است که خودمان هم نمیدانیم.
" نه " علیرغم جُثه ی کوچک و نحیف اش کلمه ی است بسیار حیاتی
با احتیاط نه بگویید ،شاید آنروز شما قرار است فرشته ی نجات کسی باشید همین.