نقل قول نوشته اصلی توسط Scheitern نمایش پست ها
!!!خب اينطور كه مشخصه و بوش مياد من مقصر شناخته شدم

بهتره كه براى اخرين بار حرف دلم رو بگم و شما رو بخدا بسپارم
ددونه دونه

اول اينكه فرشته جان من با شما هيچ مشكلى ندارم و نخواهم داشت اونى كه پشت پرده اس و اين داستانا رو جور كرد اونه كه من باهاش مشكل دارم ( سعى كرد منو بد جلوه بده اما نشد!!!)
:o

اين قضيه منو ياده داستانى كه براى خودم تو زندگى واقعيم رخ داد ميندازه ( دقيقا ده سال پيش كه من وارده المان شدم براى أقامت به كمپينگهايى كه دولت المان براى ما در نظر گرفته بود رفتيم كه دوره سه ماهه بود اونجا يادمه تقريبا ٢٠ خانواده فارسي زبان بوديم و بقيه هم از ملتهاى مختلف ، اين ٢٠ خانواده خيلى با هم خوب شده بوديم بطورى كه هرشب مهمونى براى هم ميگرفتيم خانومها يه اتاق و اقايون يه إتاق هرشب بساط جشن بود اما من كه چون مشكل داشتم (باردار) كمتر تو اين مهونى ها شركت ميكردم و هميشه توى اتاق خودم يا كتاب ميخوندم يا استراحت ، يه شب كه در حال كتاب خوندن بودم يهو متوجه سروصدا پشت دره اتاقم شد سراسيمه در رو باز كردم ( عين همينجا كه همتون يهويى دسته جمعى سمت من هجوم اورديد) تا اومدم بپرسم چى شده سرى صدا بيشتر شد و منم هاج و اوج نگاشون ميكردم ( حواسم بود وسط اين معركه يكى داره هيزم ميريزه و اتش رو تندتر ميكنه ، همونى كه بهم گفت كارى ميكنم كه همه با تو بد بشن چون تو مغرورى و از ما خودت رو دور ميگيرى :| ) چشمم سمت نَفَر اصلى كه شاكى بود افتاد كه ميگفت من دروغ نميگم اين پشت سر شما حرف زده در حاليكه من اصلا يادم نبود كى اخرين بار اونا رو ديده بودم تو سالن غذا خورى !!!! اين بود كه سكوت كردم و عذر خواستم و در اتاق رو بستم و نشستم يه گوشه اشك ريختم . دوره سه ماهه ما تموم شد و اونا همه يه جا دولت براشون خونه داد ( تو يه اپارتمان ) من و دو خانواده عرب و ترك يه شهر كه ٥٠٠ كيلومتر دور تَر يجا ( خوشحااااال بودم كه از اون جمعيت معترض دور شده بودم) . زندگى طبق روال هميشه ميگذشت تا اينكه از اون شهر با من تماس گرفتن و گفتن ما از تو عذر ميخواييم كه بد برداشت كرديم ، گفتن اونى كه بد تورو ميگفت خودش رو براى ما نشون داد به سه ماه نكشيد كه همه مارو به جون هم انداخت و .....( اما نوش دارو پس از مرگ سهراب چه سودى داشت؟) منم بخشيدم اما از يه طرف خوشحال بودم كه حقيقت روشن شد( نميخوام خودم رو خوب جلوه بدم نه، خودم ميدونم خطاكارم اما بى أنصاف نيستم!!)

دقيقا بعد از ده سال اين داستان برام تكرار شد اونم اينجا:))

نيما جان(جسي) چوب خدا صدا نداره ( تويى كه همه جا بد منو گفتى ميدونى من از همه بيشتر تورو ميشناسم و نميخوام ابرو كسي رو ببرم!!!)
ددونه دونه

اقا محسن شما به گردن من خيلى حق دارى مديون شما هستم تا عمرم ( يادتونه گفتيد من به تو اطمينان ندارم يلدا نميشه مديريت و كاراى اينجا رو به تو سپرد چون يهو ميزارى ميرى ميخوام بگم راست گفتيد ميرم چون ديگه جاى موندن نيست)
ددونه دونه

اوا خانوم شما هم موفق باشيد خواهر گلم نيازى به حذف من نيس چون چه حذف بشم و چه نشم ديگه ارزشى برام نداره .
ددونه دونه

اقا دنيل من از شما كينه اى ندارم اما ...( شما كه بهم ميگى متأهل ، لااقل من راستم رو به همه گفتم اما شما چى؟ فكر ميكنيد ابرو بردن كسي برام سخته؟ با أنصاف باشيد )
ددونه دونه

ودر اخر فرشته خانوم شما هم موفق باشيد اميد دارم كه پيشرفت روز افزون چه اينجا و چه در زندگى خودتون داشته باشيد و به ارزو هاتون برسيد
ددونه دونه

از همه اون دوستانى كه باعث ناراحتى شون شدم معذرت ميخوام حلال كنيد منو
تقديم شما

( حال من خوب است اما تو باور نكن...)عيبي نداره


بدرود ...


یلدا جان بسیار بسیار تحت تاثیر این خاطره قرار گرفتم. اما عزیزم ، نه تو یلدای 10 سال پیش هستی و نه اینجا کمپ پناهندگانه. خدارو شکر که الان اونقدر تیغت میبره که یه تیم واسه خودت داشته باشی (حسین ، نیکروز ،بهداد ....) . پس لطف کن نقاب مظلومیت را چهره بردار و خودت باش .شما از اول هم اینجا برات ارزش نداشت .پس جو نده. تقديم شما