صفحه 1 از 12 12311 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 117

موضوع: عاشقانه ها

  1. Top | #1
    M!NA

    عاشقانه ها

    بعضی روزها عجیب بوی تو را می دهند
    دلتنگی کنج خانه می نشیند
    زل می زند به چشمانم
    و یادت را بر سینه ام می فشارد ....

    گوش کن
    این صدای قلب من است
    که بیقرار می کوبد

    حالا باز هم نیا!
    اما بگو
    با عطر تو
    که جاری‌ست در لحظه هایم چه کنم؟!

    "سارا قبادی"

  2. Top | #2
    M!NA
    نامه هایی که خواننده ندارند - 4
    دست های نداشته ات را می گیرم و به خیابان می‌روم، قرارمان همین بود، مگر نه؟ تو آن سوی شهر من این سوی شهر، قدم بزنیم روی خیالِ هم. بس که ممنوع است این عشق، از بهشت که هیچ، از دنیا هم رانده می شویم.
    امروز روئیده بودی بر درگاه پنجره، خودت بودی وگرنه پنجره ی شهری خانه ی من کجا و شوق روئیدن یک گل وحشی کجا؟
    دیشب هم پروانه ای رنگی شدی وسط خواب سیاه و سفیدم، شبیه بوسه روی گونه ام نشستی! بیدار شدم، خیالت را آغوش کشیدم و خوابم برد. می دانی از کجا بیایی! می دانی به چه صورتی در آیی، که بشناسم تو را!
    امروز روسری آبی ام را می پوشم، رنگ سر آستین های کت پاییزه ات، به خیابان می رویم و یاد هم را قدم می زنیم. موزیکی که دیروز برایم فرستادی را گوش بده... من هم از این همه دور می شنوم...

    "روشنک آرامش"
    از دفتر: نامه هایی که خواننده ندارند

  3. Top | #3
    M!NA
    فراموشت کرده ام!
    فراموشت کرده ام
    و حالا
    همه چیز عادی شده
    باران که می بارد
    پنجره را می بندم
    دیگر یادم نیست
    غروب جمعه
    چه ساعتی بود !
    پاییز را
    تنها از روی تقویم می شناسم !
    فراموشت کرده ام
    اما ...
    گاهی دلم برای دلتنگ ِ تو شدن
    تنگ می شود ...

    "مرتضی شالی"

  4. Top | #4
    M!NA
    گاهی ادای رفتن در می آوری


    گاهی ادای رفتن در می آوری.
    فقط خودت می‌دانی که
    چمدانت خالیست و پایت نای رفتن
    و دلت قصد کندن ندارد.
    ادای رفتن در می آوری
    بلکه دستی از آستین درآید
    و دودستی بازویت را بچسبد.
    چشمی اشک آلود زل بزند توی چشمانت
    و بگوید بمان !

    و تو چقدر به شنیدنش محتاجی ...
    گاهی ادای رفتنی ها را در می آوری
    بلکه به خودت ثابت کنی
    کسی خواهان ماندنت هست هنوز
    و وای از وقتی که نباشد کسی ...
    با چمدان خالی و پای بی اراده و دل جامانده
    کجا میشود رفت؟ کجا..؟

    "هستی دارایی"

  5. Top | #5
    M!NA
    نامه های احمد شاملو به آیدا - 13
    آیدای خوب
    آیدای مهربان، آیدای خودم!
    ....
    بگذار این حقایق را برایت بگویم.
    راستش این است. من نمی بایستی به تو نزدیک می شدم، نمی بایستی عشق پاک و بزرگ تو را متوجه خودم می کردم، نمی بایستی بگذارم تو مرا دوست بداری. من مرده یی بیش نیستم و هنگامی که تو را دیدم آخرین نفس هایم را می کشیدم. شرافتمندانه نبود که بگذارم تو مرده یی را دوست بداری.
    افسوس، چشم های تو که مثل خون در رگ های من دوید، یک بار دیگر مرا به زندگی بازگرداند. تصور می کردم خواهم توانست به این رشته ی پر توان عشقی که به طرف من افکنده شده است چنگ بیندازم و یک بار دیگر شانس خودم را برای زندگی و سعادت آزمایش کنم. چه می‌دانستم که برای من، هیچ گاه "زندگی" مفهوم درست خود را پیدا نخواهد کرد؟ ....
    روزی که با تو از عشق خود گفت و گو کردم، امیدوار بودم دریچه ی تازه یی به روی زندگی خودم باز کنم.
    پیش از آن، همه چیز داشتم به جز تو. آنچه مرا از زندگی مایوس کرده بود همین بود که نمی توانستم قلبی به صفا و صداقت تو پیدا کنم که زندگی مرا توجیه کند؛ که دلیلی برای زندگی کردن و زنده بودن من باشد... حالا من از زندگی چه دارم؟ به جز تو هیچ! ....
    تو را دوست می دارم. تو عشق و امید منی. بهار و سرمستی روح من هنگامی است که گل های لبخنده‌ی تو شکوفه می کند. من چگونه می توانم قلب بدبختم را راضی کنم که از لذت وجود تو برخوردار باشد، اما نتواند اسباب سعادت و نیک بختی تو را فراهم آورد!؟ ....
    زود زود برایم نامه بنویس. یک لحظه بی تو نیستم. کاش می توانستی عکسی برایم بفرستی. عکسی که همه ی اجزای آشنای من آن تو پیدا باشد: آن خال کوچکی که اسمش احمد است. آن خطوط موقر و باشکوه روی گونه هایت و آن کشیدگی کبریایی چشم هایی که یقین دارم نگران آینده ی پُربار و شادکام من و توست.
    هزار بار می بوسم شان. آن ها را و تو را و خاطره های عزیزت را.
    احمد تو
    سنندج، ٨ دی ماه ١٣٤١

    از نامه های "احمد شاملو" به آیدا
    کتاب: مثل خون در رگ های من
    (گزیده ای از صفحات 63تا67)

  6. Top | #6
    M!NA
    می خواهم از تو بنویسم


    می خواهم از تو بنویسم
    با نامت تکیه گاهی بسازم
    برای پرچین های شکسته
    برای درخت گیلاس یخ زده
    از لبانت
    که هلال ماه را شکل می دهند
    از مژگانت
    که به فریب، سیاه به نظر می رسند

    می خواهم انگشتانم را
    در میان گیسوانت برقصانم
    برآمدگی گلویت را لمس نمایم
    همان جایی که با نجوایی بی صدا
    دل از لبانت فرمان نمی برد

    می خواهم نامت را بیامیزم
    با ستارگان
    با خون
    تا درونت باشم
    نه در کنارت
    می خواهم ناپدید شوم
    همچون قطره ای باران
    که در دریای شب گمشده است.

    "هالینا پوشویاتوسکا"
    مترجم: کامیار محسنین

  7. Top | #7
    M!NA
    عاشقت شدم که ...


    عاشقت شدم که وقتی پاییز شد
    و هر کسی رفت توی لاک خودش
    کسی باشد که هوای این بی قراری ام را داشته باشد
    عاشقت شدم که صبح های ابری بهانه ی لبخند باشی
    که صدایت طعنه بزند به خش خش برگ ها
    عاشقت شدم که شعرهایم مخاطب خاص داشته باشند
    و آدم ها من و تو را با هم ورق بزنند
    آن روز من به دلهره های بعد از نبودنت فکر نکردم
    دلم خواست عاشقت شوم
    تا رنگ فصل ها را ما تعیین کنیم.

    "شیما سبحانی"

  8. Top | #8
    M!NA
    اگر دستان تو در دستانم بود!‏‎


    پاییز آمد و من‎ ‎ساختن لحظات ناب را بدون تو حرام کرده ام ... چه بهانه های خوبی برای امروز هست اما تو را ندارم‎ !‎مثلا خوردن یک ‏لیوان قهوه در کافه هایِ کنار پیاده رو کار شراب را می کرد، اگر دستان تو در دستانم بود!‏‎ ‎
    بعد از آن هم پیاده روی در خیابان ولیعصر‎ ...‎مردم درگیر روزمرگی و من هم درگیر پیچش موهایت که باد به صورتم می زند وقتی دارم ‏شعر در گوش ات زمزمه می کنم‎...‎‏ تو هم درگیر صدای دورگه من‎!‎‏ فکر کن کمی سرد هم باشد، کل ولیعصر را قدم می زدیم، اگر ‏دستان تو در دستانم بود‎!‎
    می رفتیم سینما و فیلم فروشنده را برای چندمین بار می دیدیم، در تاریکیِ سینما مثل احمق ها زل می زدم به برق چشمانت وقتی ‏داری با دقت فیلم را دنبال می کنی، اگر دستان تو در دستانم بود! ‏‎
    کنسرت سیامک عباسی به یاد ماندنی می شد و تا خانه همه ی آهنگ هایش را با صدای بلند برایت می خواندم و تو هم الکی از ‏صدای من تعریف می کردی و من هم ذوق مرگ می شدم ! اگر دستان تو در دستانم بود!‏
    میدانی؟ مدینه فاضله ی من لحظاتِ با تو بودن شده، آن هم در خیال، اما من به این خیالِ با تو بودن هم خیانت نمی کنم‎ !
    راستی... فکر کن باران هم ببارد...‏‎!

    ‏"علی سلطانی"‏
    برچسب‌ها:

  9. Top | #9
    M!NA
    قلب تو آشیانه‌ی من است‎


    تو را
    عاشقانه تر دوست خواهم داشت‎
    چه بمیرم، چه بمانم‎
    قلب تو آشیانه‌ی من است‎
    و قلب من باغ و بهار تو‎
    مرا چهار کبوتر است‎
    چهار کبوتر کوچک‎
    قلب من آشیانه‌ی توست‎
    و قلب تو باغ و بهاران من.‏‎

    ‏"فدریکو گارسیا لورکا"

  10. Top | #10
    M!NA
    نمی شود بیایی ...


    نمی شود بیایی اینجا
    بنشینی کنار دلم
    زانو به زانو
    بغلم کنی و مثل تمام وقت های دیگر در چشم هایم بخندی..
    نمی شود بیایی اینجا و دستانت را روی صورتم بکشی که رد این اشک های لعنتی جا نماند
    نمی شود بیایی ببینی که "چه اندازه تنهایی من بزرگ است"
    نمی شود بیایی و ببینی که دیگر شکوهی هم خسته شد بس که در گوش من خواند و خواند و خواند...
    نمی شود بیایی و من سرم را بگذارم روی شانه هایت و های های بگریم...
    نمی شود خودت بیایی و جای عکست آرامم کنی
    بیا و کنار حوصله ام بنشین...
    بیا و کنار حوصله ام بنشین ...که امروز بدجور هوایش ابری‌ست
    هوای حوصله ام ابری‌ست و دلم چتر احساس تو را کم دارد
    امروز دلم تو را کم دارد
    امروز تو را کم دارم
    واژه هایت را کم دارم
    امروز من تو را کم دارم
    می فهمی کم داشتن تو یعنی چه!؟
    می دانی یک روز نداشتنت یعنی چه!؟
    بیا اینجا
    بیا و من را دوباره در آغوش احساست جا بده
    اینجا سرد است
    هوای اینجا مسموم است
    خفه ام می کند...
    بیا و ببین
    بیا و تمام مرا در خودت حل کن
    بیا تا برایت بگویم که دوباره امروز آن درد های لعنتی سینه ام برگشته اند
    بیا و ببین که چگونه چشمانم تار می بینند و چانه ام می لرزد..
    بیا و ببین چقدر خسته ام از تمام این ثانیه های تکراری
    صورتم می سوزد
    اشک هایم آنقدر شور شده اند آنقدر نمکشان غلیظ شده است که پوستم را می سوزاند..
    بیا و برایم بخند
    دوباره سوال و جوابم کن از کارهایی که انجام داده ام از کاره هایی که می خواهم انجام بدهم
    بیا تا برای تو بگویم که وقتی تو نباشی من هیچ کار خاصی برای انجام دادن ندارم ..
    دستم به هیچ کاری نمی رود و کمردرد را بهانه می کنم که بنیشم یک گوشه و تکان نخورم
    بیا و دوباره برای کارهایی که باید انجام بدهم زمان تعیین کن..
    تو نمی فهمی نبودنت چه به روز من می آورد
    خورشیدی که بی تو بتابد برای من از خاک هم سردتر است...
    بیا و ببینین خانه ی کوچک ما آنقدرها جایی برای خلوت کردن ندارد
    که بنیشنم و زانوهایم را بغل کنم و بلند بلند گریه کنم
    اینجا انقدر کوچک است که باید کلاسم را بهانه کنم برای تنهایی
    هوای مسموم اینجا مرا می کشد
    نفسم را بند می آورد این ..
    این..
    روز لعنتی دلگیر.
    ...

صفحه 1 از 12 12311 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن