به داداشم میگم سر رات داری میای یه لیوان آبم بیار بهم میگه: تشنته؟ میگم: پـــ ن پـــــ من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم