صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 21 به 30 از 45

موضوع: مولوی › دیوان شمس › غزلیات

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    78
    نوشته ها
    616
    پسندیده
    459
    مورد پسند : 349 بار در 169 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 54.0
    ای ببرده دل تو قصد جان مکن
    و آنچ من کردم تو جانا آن مکن
    بنگر اندر درد من گر صاف نیست
    درد خود مفرستم و درمان مکن
    داد ایمان داد زلف کافرت
    یک سر مویی ز کفر ایمان مکن
    عادت خوبان جفا باشد جفا
    هم بر آن عادت بر او احسان مکن
    گر چه دل بر مرگ خود بنهاده‌ایم
    در جفا آهسته‌تر چندان مکن
    عیش ما را مرگ باشد پرده دار
    پرده پوش و مرگ را خندان مکن
    ای زلیخا فتنه عشق از تو است
    یوسفی را هرزه در زندان مکن
    چون سر رندان نداری وقت عیش
    وعده‌ها اندر سر رندان مکن
    نور چشم عاشقان آخر تویی
    عیش‌ها بر کوری ایشان مکن
    نقدکی را از یکی مفلس مبر
    از حریصی نقد او در کان مکن
    شب روان را همچو استاره مسوز
    راه خود را پر ز رهبانان مکن
    شمس تبریزی یکی رویی نمای
    تا ابد تو روی با جانان مکن


  2. Top | #22

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    78
    نوشته ها
    616
    پسندیده
    459
    مورد پسند : 349 بار در 169 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 54.0
    ای خدا این وصل را هجران مکن
    سرخوشان عشق را نالان مکن
    باغ جان را تازه و سرسبز دار
    قصد این مستان و این بستان مکن
    چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن
    خلق را مسکین و سرگردان مکن
    بر درختی کشیان مرغ توست
    شاخ مشکن مرغ را پران مکن
    جمع و شمع خویش را برهم مزن
    دشمنان را کور کن شادان مکن
    گر چه دزدان خصم روز روشنند
    آنچ می‌خواهد دل ایشان مکن
    کعبه اقبال این حلقه است و بس
    کعبه اومید را ویران مکن
    این طناب خیمه را برهم مزن
    خیمه توست آخر ای سلطان مکن
    نیست در عالم ز هجران تلختر
    هرچ خواهی کن ولیکن آن مکن

  3. Top | #23

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    78
    نوشته ها
    616
    پسندیده
    459
    مورد پسند : 349 بار در 169 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 54.0
    اشتباه شد قبلیه تکراریه

    یار شو و یار بین دل شو و دلدار بین
    در پی سرو روان چشمه و گلزار بین
    برجه و کاهل مباش در ره عیش و معاش
    پیشکشی کن قماش رونق تجار بین
    جمله تجار ما اهل دل و انبیا
    همره این کاروان خالق غفار بین
    آمد محمود باز بر در حجره ایاز
    عشق گزین عشقباز دولت بسیار بین
    خاک ایازم که او هست چو من عشق خو
    عشق شود عشق جو دلبر عیار بین
    سنت نیکو است این چارق با پوستین
    قبله کنش بهر شکر باقی از ایثار بین
    ساعت رنج و بلا چارق بین می‌شوی
    بی‌مرضی خویش را خسته و بیمار بین
    چارق ما نطفه دان خون رحم پوستین
    گوهر عقل و بصر از شه بیدار بین
    گوهر پیشین بنه تا کندت میر ده
    کهنه ده و نو ستان دانه ده انبار بین
    تا نگری در زمین هیچ نبینی فلک
    یک دمه خود را مبین خلعت دیدار بین
    این سخن درنثار هم به سخن ده سپار
    پس تو ز هر جزو خویش نکته و گفتار بین

  4. Top | #24

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    78
    نوشته ها
    616
    پسندیده
    459
    مورد پسند : 349 بار در 169 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 54.0
    ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرها
    زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا


    زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم
    زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا


    زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد
    زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا


    چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود
    چندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا


    از بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شوی
    آن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو را


    از جرم ترسان می‌شوی وز چاره پرسان می‌شوی
    آن لحظه ترساننده را با خود نمی‌بینی چرا


    گر چشم تو بربست او چون مهره‌ای در دست او
    گاهی بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا


    گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن
    گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی


    این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان
    یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گرداب‌ها


    چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان
    کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا


    بانک شعیب و ناله‌اش وان اشک همچون ژاله‌اش
    چون شد ز حد از آسمان آمد سحرگاهش ندا


    گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت
    فردوس خواهی دادمت خامش رها کن این دعا


    گفتا نه این خواهم نه آن دیدار حق خواهم عیان
    گر هفت بحر آتش شود من درروم بهر لقا


    گر رانده آن منظرم بستست از او چشم ترم
    من در جحیم اولیترم جنت نشاید مر مرا


    جنت مرا بی‌روی او هم دوزخست و هم عدو
    من سوختم زین رنگ و بو کو فر انوار بقا


    گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری
    که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا


    گفت ار دو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت
    هر جزو من چشمی شود کی غم خورم من از عمی


    ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن
    تا کور گردد آن بصر کو نیست لایق دوست را


    اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود
    یار یکی انبان خون یار یکی شمس ضیا


    چون هر کسی درخورد خود یاری گزید از نیک و بد
    ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا

    روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی
    پس بایزیدش گفت چه پیشه گزیدی ای دغا


    گفتا که من خربنده‌ام پس بایزیدش گفت رو
    یا رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا

  5. Top | #25

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    78
    نوشته ها
    616
    پسندیده
    459
    مورد پسند : 349 بار در 169 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 54.0
    چو اندرآید یارم چه خوش بود به خدا
    چو گیرد او به کنارم چه خوش بود به خدا
    چو شیر پنجه نهد بر شکسته آهوی خویش
    که ای عزیز شکارم چه خوش بود به خدا
    گریزپای رهش را کشان کشان ببرند
    بر آسمان چهارم چه خوش بود به خدا
    بدان دو نرگس مستش عظیم مخمورم
    چو بشکنند خمارم چه خوش بود به خدا
    چو جان زار بلادیده با خدا گوید
    که جز تو هیچ ندارم چه خوش بود به خدا
    جوابش آید از آن سو که من تو را پس از این
    به هیچ کس نگذارم چه خوش بود به خدا
    شب وصال بیاید شبم چو روز شود
    که روز و شب نشمارم چه خوش بود به خدا
    چو گل شکفته شوم در وصال گلرخ خویش
    رسد نسیم بهارم چه خوش بود به خدا
    بیابم آن شکرستان بی‌نهایت را
    که برد صبر و قرارم چه خوش بود به خدا
    امانتی که به نه چرخ در نمی‌گنجد
    به مستحق بسپارم چه خوش بود به خدا
    خراب و مست شوم در کمال بی‌خویشی
    نه بدروم نه بکارم چه خوش بود به خدا
    به گفت هیچ نیایم چو پر بود دهنم
    سر حدیث نخارم چه خوش بود به خدا

  6. Top | #26

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    78
    نوشته ها
    616
    پسندیده
    459
    مورد پسند : 349 بار در 169 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 54.0
    چو عشق را تو ندانی بپرس از شب‌ها
    بپرس از رخ زرد و ز خشکی لب‌ها
    چنان که آب حکایت کند ز اختر و ماه
    ز عقل و روح حکایت کنند قالب‌ها
    هزار گونه ادب جان ز عشق آموزد
    که آن ادب نتوان یافتن ز مکتب‌ها
    میان صد کس عاشق چنان بدید بود
    که بر فلک مه تابان میان کوکب‌ها
    خرد نداند و حیران شود ز مذهب عشق
    اگر چه واقف باشد ز جمله مذهب‌ها
    خضردلی که ز آب حیات عشق چشید
    کساد شد بر آن کس زلال مشرب‌ها
    به باغ رنجه مشو در درون عاشق بین
    دمشق و غوطه و گلزارها و نیرب‌ها
    دمشق چه که بهشتی پر از فرشته و حور
    عقول خیره در آن چهره‌ها و غبغب‌ها
    نه از نبیذ لذیذش شکوفه‌ها و خمار
    نه از حلاوت حلواش دمل و تب‌ها
    ز شاه تا به گدا در کشاکش طمعند
    به عشق بازرهد جان ز طمع و مطلب‌ها
    چه فخر باشد مر عشق را ز مشتریان
    چه پشت باشد مر شیر را ز ثعلب‌ها
    فراز نخل جهان پخته‌ای نمی‌یابم
    که کند شد همه دندانم از مذنب‌ها
    به پر عشق بپر در هوا و بر گردون
    چو آفتاب منزه ز جمله مرکب‌ها
    نه وحشتی دل عشاق را چو مفردها
    نه خوف قطع و جداییست چون مرکب‌ها
    عنایتش بگزیدست از پی جان‌ها
    مسببش بخریدست از مسبب‌ها
    وکیل عشق درآمد به صدر قاضی کاب
    که تا دلش برمد از قضا و از گب‌ها
    زهی جهان و زهی نظم نادر و ترتیب
    هزار شور درافکند در مرتب‌ها
    گدای عشق شمر هر چه در جهان طربیست
    که عشق چون زر کانست و آن مذهب‌ها
    سلبت قلبی یا عشق خدعه و دها
    کذبت حاشا لکن ملاحه و بها
    ارید ذکرک یا عشق شاکرا لکن
    و لهت فیک و شوشت فکرتی و نها
    به صد هزار لغت گر مدیح عشق کنم
    فزونترست جمالش ز جمله دب‌ها

  7. Top | #27

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    78
    نوشته ها
    616
    پسندیده
    459
    مورد پسند : 349 بار در 169 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 54.0
    ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ما
    ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما


    ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
    جوشی بنه در شور ما تا می‌شود انگور ما


    ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
    آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما


    ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
    پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما


    در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل
    وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما

  8. Top | #28

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    78
    نوشته ها
    616
    پسندیده
    459
    مورد پسند : 349 بار در 169 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 54.0
    بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما
    زیرا نمی‌دانی شدن همرنگ ما همرنگ ما


    از حمله‌های جند او وز زخم‌های تند او
    سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما


    اول شرابی درکشی سرمست گردی از خوشی
    بیخود شوی آنگه کنی آهنگ ما آهنگ ما


    زین باده می‌خواهی برو اول تنک چون شیشه شو
    چون شیشه گشتی برشکن بر سنگ ما بر سنگ ما


    هر کان می احمر خورد بابرگ گردد برخورد
    از دل فراخی‌ها برد دلتنگ ما دلتنگ ما


    بس جره‌ها در جو زند بس بربط شش تو زند
    بس با شهان پهلو زند سرهنگ ما سرهنگ ما


    ماده است مریخ زمن این جا در این خنجر زدن
    با مقنعه کی تان شدن در جنگ ما در جنگ ما


    گر تیغ خواهی تو ز خور از بدر برسازی سپر
    گر قیصری اندرگذر از زنگ ما از زنگ ما


    اسحاق شو در نحر ما خاموش شو در بحر ما
    تا نشکند کشتی تو در گنگ ما در گنگ ما

  9. Top | #29

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    78
    نوشته ها
    616
    پسندیده
    459
    مورد پسند : 349 بار در 169 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 54.0
    بنشسته‌ام من بر درت تا بوک برجوشد وفا
    باشد که بگشایی دری گویی که برخیز اندرآ


    غرقست جانم بر درت در بوی مشک و عنبرت
    ای صد هزاران مرحمت بر روی خوبت دایما


    ماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگران
    عالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقا


    عشق تو کف برهم زند صد عالم دیگر کند
    صد قرن نو پیدا شود بیرون ز افلاک و خل


    ای عشق خندان همچو گل وی خوش نظر چون عقل کل
    خورشید را درکش به جل ای شهسوار هل اتی


    امروز ما مهمان تو مست رخ خندان تو
    چون نام رویت می‌برم دل می‌رود والله ز جا


    کو بام غیر بام تو کو نام غیر نام تو
    کو جام غیر جام تو ای ساقی شیرین ادا


    گر زنده جانی یابمی من دامنش برتابمی
    ای کاشکی درخوابمی در خواب بنمودی لقا


    ای بر درت خیل و حشم بیرون خرام ای محتشم
    زیرا که سرمست و خوشم زان چشم مست دلربا


    افغان و خون دیده بین صد پیرهن بدریده بین
    خون جگر پیچیده بین بر گردن و روی و قفا


    آن کس که بیند روی تو مجنون نگردد کو بگو
    سنگ و کلوخی باشد او او را چرا خواهم بلا


    رنج و بلایی زین بتر کز تو بود جان بی‌خبر
    ای شاه و سلطان بشر لا تبل نفسا بالعمی


    جان‌ها چو سیلابی روان تا ساحل دریای جان
    از آشنایان منقطع با بحر گشته آشنا


    سیلی روان اندر وله سیلی دگر گم کرده ره
    الحمدلله گوید آن وین آه و لا حول و لا


    ای آفتابی آمده بر مفلسان ساقی شده
    بر بندگان خود را زده باری کرم باری عطا


    گل دیده ناگه مر تو را بدریده جان و جامه را
    وان چنگ زار از چنگ تو افکنده سر پیش از حیا


    مقبلترین و نیک پی در برج زهره کیست نی
    زیرا نهد لب بر لبت تا از تو آموزد نوا


    نی‌ها و خاصه نیشکر بر طمع این بسته کمر
    رقصان شده در نیستان یعنی تعز من تشا


    بد بی‌تو چنگ و نی حزین برد آن کنار و بوسه این
    دف گفت می‌زن بر رخم تا روی من یابد بها


    این جان پاره پاره را خوش پاره پاره مست کن
    تا آن چه دوشش فوت شد آن را کند این دم قضا


    حیفست ای شاه مهین هشیار کردن این چنین
    والله نگویم بعد از این هشیار شرحت ای خدا


    یا باده ده حجت مجو یا خود تو برخیز و برو
    یا بنده را با لطف تو شد صوفیانه ماجرا

  10. Top | #30

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    78
    نوشته ها
    616
    پسندیده
    459
    مورد پسند : 349 بار در 169 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 54.0
    من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
    آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا


    بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان
    دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا


    نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را
    آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا


    ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان
    برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا


    اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه
    چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا


    رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا
    ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا


    برخیز ای ساقی بیا ای دشمن شرم و حیا
    تا بخت ما خندان شود پیش آی خندان ساقیا

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن