“میم” مهربانی و
“الف”های امید....
“دال” دوستی و
“ر” کز رحم رسید....
مادری که
رحمت ایزد در اوست،،،،
شادی و مهر
و عشق در بر اوست....
❣دوستت دارم مادر❣
“میم” مهربانی و
“الف”های امید....
“دال” دوستی و
“ر” کز رحم رسید....
مادری که
رحمت ایزد در اوست،،،،
شادی و مهر
و عشق در بر اوست....
❣دوستت دارم مادر❣
چند سال است که
آهنگ های مختلف را امتحان کردم ،
هیچکدام لالایی مادر نشد...
مرا کعبه چه حاجت
طواف میکنم مادری راکه برای لمس
کردن دستانش هم
وضو باید گرفت
تقدیم به مادر
قلمم راست بایست!
واژه ها ...گوش به فرمان قلم!
همگی نظم بگیرید
مودب باشید!
صاحب شعر عزیزی است به نام «مادر»
امشب از شعر پرم،کو قلم و دفتر من؟!
آنقَدَر وسوسه دارم بنویسم که نگو...
تک و تنها و غریبم!
تو کجایی مادر...؟!
آنقَدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو...
بسکه دلتنگ تو ام ،از سر شب تا حالا...
آنقَدَر بوسه به تصویر تو دادم که نگو...
جانِ من حرف بزن!
امر بفرما مادر..
آنقَدَر گوش به فرمان تو هستم که نگو...
کوچه پس کوچه ی این شهر پر از تنهاییست
آنقَدَر بی تو در این شهر غریبم که نگو...
مادر ای یاد تو آرامش من...!
امشب از کوچه ی دلتنگیِ من میگُذری؟!
جانِ من زود بیا
بغلم کن مادر...!
آنقَدَر حسرت آغوش تو دارم که نگو....
بیا دلتنگم...
مادرم...مادر خوبم
به خدا دلتنگم!
رو به رویم بِنِشینی کافیست
همه دنیا به کنار...
تو که باشی مادر!
همهچیز خوب است...
گرچه از دور ولی،دست تو را میبوسم....
مادر
سحرگاهان که نسیم آیتی از پاک بودن را
به گل ها هدیه میبخشد
به آن محراب پاکش آرزو کردم برایت
خوب دیدن، خوب بودن، خوب ماندن را
با تمام وجودم دوستت دارم.
نفس مادرها معجزه می کند
دستهایشان جادو
و کلامشان شفا می دهد
دعایشان کارگشا
و نگاهشان امیدبخش است
شاید دل مادرها
ازجنس خداست
قدربدانیم فرشته هاے زمینی را
دلتنگ توأم مادر
و قطره قطره ی اشکم
دانه دانه ی پرنده هایی ست
که از قفس دلم
رها می شوند
چیزی در درونم
فرو می ریزد
خالی می شوم
شور می گیرم
مست می شوم
عشق می نوشم
و در نزدیک ترین دورِ دنیا
همین جا
در حصار بی قراری های هر روزم
تو را نفس می کشم
همه چیز کم کم اتفاق میوفته
پس حواست باشه که یهو متوجه نشی
که خیلی دیر شده واسه دوست داشتن
مادرت .........
فقط باش مادرم …
با بودنت مشکلات زیاد نیست و سختی
ها آسان است مثل دوران کودکی !
به مادرم پناه می بردم
وقتی
صدای شلیک گلوله می پیچید
مرا به سینه اش می فشرد و می گفت:
نترس!
در کوچه بازی می کنند.
مادر!
بازگرد
و آغوشت را به اندازه بچه های جهان باز کن
که در تمام کوچه های دنیا
بازی ادامه دارد...