پدرم می گفت همان لحظه صدا برایش بسیار آشنا بوده و با کمی دقت متوجه می شود مرد میانسالی که همه را ورزش می داده همکلاس سابقش سید امیرمحمد محتشم است!
خلاصه بعد از کلی حال و احوال پرسی و تعریف از اینجا و آنجا نوبت به معرفی من می رسد و پدرم پیش رفیق قدیمی اش درد دل می کند که بله!
این سایه دررشته ی روانشناسی درس خوانده اما تا به حال کاری که به درد بخور باشه پیدانکرده دکتر محتشم هم نیمچه قولی به پدر می دهد و یکی دو هفته بعد دوباره با او تماس می گیرد که برای سایه کار جور کرده ام.یکی از دوستانش یک کیلنیک مشاوره خانواده را اداره می کند می تواند یک اتاق مشاوره در اختیارسایه بگذارد تا به طور پورسانتی کار کند.پدرم با خوشحالی این خبر را به من داد و من هم روی هوا قبول کردم.
برای شروع عالی بود گرچه به قول شهاب تاچند ماه باید قید پول درآوردن را می زدم.چون حقوقی به من نمی دادند و فقط در ازای ساعات مشاوره پولی پرداخت می کردند که آن هم به دلیل ناآشنا بودن مردم با من منتفی بود.با همه ی این احوال خودم امیدوار بودم که پس از چندهفته سرم شلوغ شود و سرانجام مدرکم به درد بخورد.