تو خواهي ماند
و کسي نه خواهد ديد
و نه خواهد فهميد زيستن ات را در چشمانم
خواهي ديد و خواهي شنيد
گرماي تابناک عشق را
خواهي خفت و برخواهي خاست
روزهاي پيش رو را خواهي ديد
که نخواهند بود
چون روزهاي گذشته
آنطور که زيسته بودي
در افکارت غرق خواهي گشت
فهميدن هر عشقي
گذران يک عمر است
سپري خواهياش کرد
تو را وصف ناپذير
زندگي خواهم کرد
در چشمانم خواهم زيست
در چشمهايم ، تو را پنهان خواهم کرد
روزي تنها زبان به سخن خواهي گشود
خواهي نگريست
من چشمهايم را فرو خواهم بست
در خواهي يافت