چه شبا پنجره رو بستم تا عطر یادت نره از خونه ی من
چه شبا که یاد تو بارون شد تا سرازیر شه از گونه ی من
چه شبا که با خودم جنگیدم بلکه سرنوشتمو عوض کنم
عشق با من متولد شده بود نمیشد سرشتمو عوض کنم
کاش مهرت به دلم نمینشست تا که مبتلای پاییز نشم
عشق من کاش ندیده بودمت تا با تنهایی گلاویز نشم
کاش ای کاش کنارم بودی تا ببینی که چقدر دلتنگم
تا ببینی که دارم به خاطرت با گذشته ی خودم میجنگم
حتی تا تلخ ترین لحظه ها هیشکی اندازه ی تو شیرین نیست
حتی تو شادترین لحظه ها هیچکی اندازه من غمگین نیست
بغض مثل رود راهی میشه و توی دریای گلو میریزه
بین ما سنگ ترین دیواره اما عاقبت فرو میریزه
کاش مهرت به دلم نمینشست تا که مبتلای پاییز نشم
عشق من کاش ندیده بودمت تا با تنهایی گلاویز نشم
کاش ای کاش کنارم بودی تا ببینی که چقدر دلتنگم
تا ببینی که دارم به خاطرت با گذشته ی خودم میجنگم
دستهای من تو را می خوانند
و تو خاموش و سرد در آن دور دست
در جست و جوی چیز دیگری
نگاهم در آن لحظه ی به یاد ماندنی
به نگاهت پیوند خورد
و دل کوچک من
جز خشم در نگاه پر عظمت تو چیزی ندید
هنوز نمی دانم راز رسیدن به تو در چیست
حس می کنم
فاصله قدرتمند ترین نیروی جاذبه بین من و توست
و انگار پرواز هیچ قاصدکی
مرا به یاد تو نخواهد آورد
ومن حس میکنم هر روز به دیروز نزدیک تر می شوم
نگاه پر از خشمت
کلام بی مهر و عاطفه ات
وازه های غریب و نا آشنایت
به من فهماند که عشقت جز فریب چیزی نیست
اما من دیوانه ام
غرق در احساس پاک کودکانه ام
حتی اگر تو خواب و خیالی بیش نباشی
سلام
امروز طبق معمول
دوباره با دوستم حرف زدم
دوستم منطورم بابای ترانه البرز آریا
بعد از احوال پرسی باز معلوم بود حالش بده
گفتم چی شده دوست جون
خبری نشد
هنوز تنهای با بچه ها
گفت اری
گفت خوب یه جورایی ازش خبری بگیر وقتی
اینقدر حالت بده
گفت علی جان:
تنها چیزی ک ازش دارم یک شماره هستش
هر روز بارها
شبها بارها
هر روز پیام میدم
اما گوشیش خاموشه
میدونم فراموشم کرد
یا شاید میدونه بهش زنگ میزنم
گوشیش خاموش کرد
یا شاید از کسی میترسه که روشن نمیکنه
علی جان...
جانم دوست جونم
میگما
دیگه این پستی که برای من گذاشتی ببند
من دیگه میرم
خودت خسته نکن
نه میبینه ن میخونه
صداهاش و دارم
با بچه ها
هر روز گوش میدم صداش و کافیه برام
جانم فداش
من رفتم
روزت خوش
ایام بکام علی جان
خدا حافظ دوست جون
بچه هارو ببوس
خدانگهدارت
.....