آنگونه که تو رفتـی .... آمدن هیچ کسی جبرانش نمیکند ...
آنگونه که تو رفتـی .... آمدن هیچ کسی جبرانش نمیکند ...
نمی دانم
در کدامین روز
یکدیگر را بوسیده ایم
تنها چیزی که به خاطر دارم
این است که
بعد از رفتنت
ساعت ها در کوچه های شهر
دنبال راه خانه ام می گشتم ...
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست
می نشینی روبه رویم خستگی در میکنی
چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست
باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی...!گرچه میدانی که نیست
شعر میخوانم برایت واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست
چشم می دوزم به چشمت،می شود آیا کمی
دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟
وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست
میروی و خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست
.
.
.
رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست
نشسته بر گلوی من
صدای بغض بی سبب
ندیده ام به چشم خود
بجز جلای اشک غم
از آن دمی که رفته ای
پرنده ای غزل نخواند ...
نه عطری از گلی رسید
نه در طلوع صبح من
نشاط بر رخی رسید
جهنمی شده است غمت
از آن دمی که رفته ای....
دنیای من بعد از تو اصلاً جای خوبی نیست
این گویِ چرخان ، مطلقاً دنیای خوبی نیست !
اینجا به جز من ، هیچکس مجنون نخواهد شد
اینجا به جز تو ، هیچکس لیلای خوبی نیست
تو نیستی ، اما برایت چای می ریزم ...
تو نیستی ، این لعنتی هم چای خوبی نیست !
شک کن به هر کس گفت (جز من) دوستت دارم
اصلاً بجز من ، هیچکس همپای خوبی نیست !
من خواب می بینم تو را می بوسم ، اما حیف
معنای خوابم ... ظاهراً معنای خوبی نیست
تو ،رفته ای !... فردا خبر در شهر می پیچد ،
فردای بعد از رفتنت ، فردای خوبی نیست !