روزگاری است دلم برده ز یاد هر چه محبت به دل است
یا نشسته به کناری و سکوتی که همیشه به لب است
و نگاهی چقدر خسته ببیند همه عمر ، که بگذشت از این حادثه عشق و جنون
یاد آن خاطره باور عشق به دلم می گوید:
زندگی عشق خدا می خواهد
عشق هم عاشق حق می خواهد
عاشقی صبرو وفا می خواهد
و پس از جمله زیبا که به ما می گوید
باز هم ساکت و مبهوت به ما می نگردد
شاید او می خواهد که بداند دل ما در پی چیست؟
می دانم دل من خسته از این رهگذرعمر شده
اما عشق به دلم قوت امید همی می داده
و به رویای خودم می گویم خسته ام نگرانم
نکند تنهایی تا همیشه به کنارم باشد؟
یا که دورم پر از عشق دروغین باشد
نکند زندگی و عشق و محبت برود از دل من
نکند عشق فراموش کند خاطره ساغر من
نکند نام من از صفحه عشق پاک شود
نکند قلب و دل عشق از اینجا برود خاک شود
نکند عشق دگر بوی محبت ندهد
نکند عاشق عشق خود را به یکی قرض دهد
نکند آسمان هم به زمین پشت کند
یا که از قهر خدا هر چه که دریاست همه خشک کند
نکند بوی محبت به مشامم نرسد
نکند روز از اینجا برود شب برسد
پس بیایید که با هم همگی منتظر یار شویم
یا که از خستگی و غم برهیم مثل شکوفه همگی باز شویم