(...) محبوب من
مرا ببخش
که هنوزگاهی به یادت
خیال می بافمخاطراتت را نفس می کشمو دل تنگی هایم راواژه واژه شعر می کنم.مرا ببخشکه تمام قرارهای عاشقی مان راهزاران بارتنها دور زده امولی هیچ وقت نفهمیدمدست هایمان چطور از هم جدا شد؟و چرا اینقدر بی رحمانههمدیگر را رها کردیم؟من جا ماندم از زندگیاز آن جایی که عشقت راهر شبکنج دیوار تنهایی اتاقمالتماس کردماما سهم من نشد!من جا ماندم از زندگیو سال هاست
که حوالی خیال تومُردگی می کنم..!