با ترحم که نگاهم کرد...فـــــــــــــ ـــهمیدم...!!!کسی دیگر دلش را برده...!
با ترحم که نگاهم کرد...فـــــــــــــ ـــهمیدم...!!!کسی دیگر دلش را برده...!
می روی بی آن که بدانی میان سینه ات دل من است که می تپد
دور بودیم
دورصدای هم را نمیشنیدیمنزدیک شدیمتکان خوردنِ لبها را میدیدیمصدای هم را نمیشنیدیمنزدیکتر شدیمصدای هم را میشنیدیمکلماتِ هم را نمیفهمیدیمنزدیکتر شدیمکلماتِ هم را میفهمیدیمطعمِ کلماتِ هم را نمیدانستیمنزدیکتر شدیمآنقدر که لبها را به هم دوختیمو کلمات به هم پیچیدند
کلماتِ پیچیده دورمان کردنددور...
ای آن که نرفتی دمی از یاد کجایی؟
دلــم برای کسی تنــگ است … ڪه آمـــــد … نمــانــــــد … و رفـــت … و پــایــان داد به هــرچه داشتــــــم
شادَم ڪـہ بـہ هَــر حال
بـہ یـاد تـــوأم امــا
خون میخورم اَز دَست تــُـو و
باز،
غَمی نیست!
روسری ات را سرت کن....من به اندازه کافی .....پریشان هستم........!!!
بـرای گرفتن جانم آمده بـود ..حـالم را کـه دیـد از حـال رفـت .. دیـشب تـا صـبح بـه عـزراِییـل آب قنـد داده ام .
غربت چشـــمانت مرا...اینگونه بی خانمان کرد...وگـــرنه روزی مــــنهم...ســرو ســـامانی داشـــتم .....