هر بار که قهر میکردی با حال و روز بد میرفتم پیش رفیقام و با گریه
بلند بلند میگفتم :
رفت....
رفت...
اینبار خیلی اذیتش کردم،
دیگه هیچ وقت نمیاد.
اما هربار یه حسی از درون بهم میگفت : نه، بازم برمیگرده .
اون بهت قول داده که تنهات نمیزاره امیدوار باش.
و دوستام بغلم میکردن و امید میدادن که میای،
که دوستم داری حتی میگفتن اگه تا یه هفته دیگه آشتی نکردیم خودشون پا در میونی میکنن.
گاهی هم وقتی برمیگشتم خونه
هنوز دلم آشوب بود
شروع میکردم به نوشتن و ذکر میکردم که این آخرین شعریه که تو مخاطبشی و آخر صفحه هم مینوشتم :
برای کسی که دیگه نمیاد.
ولی توی پی نوشت مینوشتم:
میدونم که اینجا آخر قصه نیست.
اما این بار ، رفتنت خیلی طولانی شده
،
هیچ امیدی به برگشتنت ندارم.
حتی وقتی با بغض به رفیقام میگم : فلانی دیگه هیچ وقت نمیاد میگن???? آره.
رفته و نمیاد.
همه میرن سراغ زندگی خودشون اونم رفت؛
شاید یه روزی به تو میگفت که زندگیشی اما الان یه زندگی جدید و شروع کرده،
توام حواست به زندگی خودت باشه و
منتظرش نباش!!!!
اون دیگه هیچ وقت نمیاد.))
حتی دیگه حاضر نیستن پا در میونی کنن؛ چون میگن هربار با امدنات بیشتر عاشق و وابسته میشم، و با رفتنات عذابم بیشتر و بیشتر میشه..
ولی ...
ولی با همهی این ناامیدی ها
هنوز برات مینویسم اما...
اما بدونِ پی نوشت.
و با چشمای نگران دنبال یه نشونم ،
دنبال یه نفر که تو باشی،
دنبال یه کور سوی امید!
امید به برگشتنت....
اما انگار تلاشم بی فایدس!!!
بقول شاعر:
اینبار رفتنت دیگه شوخی نیست...