لعنت بہ انتظار
بہ این قلبِ بیقرار
لعنت بہ روزگار و دلِ سنگےِ نگار…
لعنت بہ آنڪہ روزِ ازل گفت عاشقم
وآن پس گریخت
ازاین ڪار و ڪارزار…
لعنت بہ انتظار
بہ این قلبِ بیقرار
لعنت بہ روزگار و دلِ سنگےِ نگار…
لعنت بہ آنڪہ روزِ ازل گفت عاشقم
وآن پس گریخت
ازاین ڪار و ڪارزار…
نمیدانم... دوست داشتنت خیلی عمیق است یا...
غریق نجات های این حوالی شنا بلد نیستند...!
به هر دری میزنم باز صبح ها غرق میشوم در نگاه تو...!
میگویند زندگیت را
پای یک نفر نگذار
کاش میدانستند که تو ،
یک نفر نیستی ،
تو یک دنیایی ...
من بی تو
پریشان ترین فرد جهانم
تا آمدنت
چهار فصل سال را می شمارم
بارها و...
بارها...
انتظار...
مثال سیگاری روشن
مانده ام میان انگشتان روزگار
نه میکشد
نه خاموش میکند
به گمانم
فراموش کرده است
که میسوزم...
می خواستم همه کارهایم را بکنم و سر فرصت به دنبال او بروم می خواستم اول دنیا را عوض کنم
کتاب هایم را بنویسم اسم و رسم به هم بزنم برنده شوم
و بعد با دست های پر به دنبالش بروم خبر نداشتم
که عشق منتظر آدم ها نمی ماند...