همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشتوان چه در خواب نشد چشم من و پروین استسعدی
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم ، که نجوشمسعدی
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشتوان چه در خواب نشد چشم من و پروین استسعدی
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم ، که نجوشمسعدی
همه حرف دلم با تو همین است که دوست...چه کنم؟... حرف دلم را بزنم یا نزنم؟...گفته بودم که به دریا نزنم دل ، اماکو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟...قیصر امین پور
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز راساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز راامشب که بزم عارفان از شمع رویت روشن استآهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز راسعدی
وه که دامن میکشد آن سرو ناز از من هنوز
ریخت خونم را و دارد احتراز از من هنوز
ناز بر من کن که نازت میکشم تا زندهام
نیم جانی هست و میآید نیاز ازمن هنوز
آنچنان جانبازیی کردم به راه او که خلق
سالها بگذشت و میگویند باز از من هنوز
سوختم سد بار پیش او سراپا همچو شمع
پرسد اکنون باعث سوز و گداز از من هنوز
همچو وحشی گه به تیغم مینوازد گه به تیر
مرحمت نگرفته باز آن دلنواز از من هنوز
وحشی بافقی
وای ازین دل که نی هرگز بکامموای ازین دل که آزارد مدامموای ازین دل که چون مرغان وحشینچیده دانه اندازد بداممباباطاهر
وقت گل و روز شادمانی آمدآن شد که به سرما نتوانی آمدرفت آنکه دلت به مهر ما گرم نبودسرما شد و وقت مهربانی آمدسعدی
وقت را غنيمت دان آن قدر که بتواني
حاصل از حيات اي جان اين دم است تا داني
کام بخشي گردون عمر در عوض دارد
جهد کن که از دولت داد عيش بستاني
وصل من با تو همین بس که در آن کو شب تارکنم افغان و شناسی تو به آواز مراوعده ديدار نزديک است ياران مژده بادروز وصلش ميرسد، ايام هجران ميرود
وگر بد کنی، جز بدی ندرویشبی در جهان شادمان نغنوینمانیم کین بوم ویران کنندهمی غارت از شهر ایران کنند