مرز زیبایـی اگـــر آن سوی دنیــا برود
چشم باید به همان سو به تماشا برود


دیده از دور دو دریـای مجـاور با هم
چشم من می شکند پنجره را تا برود


بارها سنگ به پیشانی شوقش خورده
رود اگـر خواسته از درّه به دریـا برود


سرنگون گشتن فوّاره به ما ثابت کرد
آب می خواسته بـــا واسطه بالا برود


آی مردم...به خدا آب زلال است زلال
بگذارید خودش راهِ خودش را برود


کدخدا گفته که تا کار به دعوا نکشد
یکی از این دو نفـر باید از اینجا برود


یا که یوسف به دیار پدری برگردد
یا که با پیـرهن ِ پاره زلیخـــا برود


کدخدا گفته که این دهکده، عاشقکده نیست
هرکـه عـاشق شده از دهکده‌ی مـا برود


کوزه بردوش سرِچشمه نیا...با این حرف
باید از دهکده یک دهکده رسـوا بــرود


باز پیراهن ِ گلدار بــه تن خواهــی کرد
صبر کن از سرِ این گردنه سرما برود...!


محمد_سلمانی