با آنکه جز سکوت جوابم نمی دهی
در هر سوال از همه پرسیده ام تو را
قیصر_امین_پور
با آنکه جز سکوت جوابم نمی دهی
در هر سوال از همه پرسیده ام تو را
قیصر_امین_پور
ای زخم کهنه ای که دهان باز کرده ای
چون دیگران بخند به غم های ما توهم
تاوان عشق را دل ما هرچه بود داد
چشم انتظار باش در این ماجرا توهم
فاضل_نظری
با عزیزان درنیامیزد دل دیوانهام
در میان آشنایانم ولی بیگانهام
رهی_معیری
آدم که سعی کرد کمی منضبط شود
مفعول و فاعلات و فعل اختراع شد!
«یک دست جام باده و یک دست زلف یار»
اینگونه بود ها..! که بغل اختراع شد!!!
حامد_عسکری
بهر بیدردی و دلسردی و بیحسی خلق
هست هریک را خاصیت صد من کافور
ملک_الشعرای_بهار
سوزِ دلی دارم که می گیرد قرارت را
شاید به این پاییز بسپاری بهارت را
مهدی_فرجی
@shuredel
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است
شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار من است
حافظ
گفتگوي عشق را نازم که چون اندامِ يار
هر لباسي را که ميپوشي بر او، زيبنده است
روزگاری دل سپردن ها دلیل عشق بود
اینک اما دل بریدن ها گواهی دیگر است
درد دل کردن برای چشم ظاهر بین خطاست
آنچه با آئینه خواهم گفت آهی دیگر است
فاضل_نظری
عاشقی دیوانهام؛ گل با تَبر میآورم!
تو بگو"سین"و ببین، اَلسّاعه سَرمیآورم
آن دوچشمی راکه دنبالِ تو سوسو میکند
کور...نه ؛ بادست خود ازکاسه درمیآورم
محمد_بزاز