آمدی، رفت ز دل صبر و قرارم؛ بنِشین
بنشین تا به خود آید دلِ زارم؛ بنشین


دل و دین بردی و اکنون پی جان آمده‌ای
بنشین تا به تو آن هم بسپارم؛ بنشین


آمدی کز غمِ بیرون ز شمارم پرسی
بنشین تا به تو یک یک بشمارم؛ بنشین


از برم رفتی و می‌میرم از این غم -باری-
به کنارم ننشستی؛ به مزارم بنشین...


داعی_انجدانی