تو رفته ای و نشستم خیال می بافم
برای گردن پاییز شال می بافم


نشسته ام که به قولم عمل کنم بی تو
نشسته ام که خودم را بغل کنم بی تو


نشسته ام که به قولم وفا کنم شاید...
نشسته ام که خدا را صدا کنم شاید...


نشسته ام سر قولی که داده ایم به هم
نشسته ام سر قولم که بی تو جان بکنم


کنارخاطره هایی که رفتی از دستم
کنار خاطره هایی که عاشقت هستم


کنار خاطره هایی که از تو لبریزم
کنار خاطره هایی که چای میریزم


که دیر می رسی و چای سرد خواهد شد
و باز کودک این شعر مرد خواهد شد


که دیر میرسی و باز روبروی منی
به باد رفته ترین کاخ آرزوی منی


تو نام کوچک عشقی که بر زبان من است
و خاطرات پر از عشق تو جهان من است


کجای فاصله هایی که ناپدید شدی
خودت "هزار امیدی" که نا امید شدی


همیشه آخر این داستان یکی تنهاست
رها شدن غم دنیای بادبادکهاست


تو روبروی منی مثل روزهای قدیم
دوباره حرف زدیم و دوباره حرف زدیم...


تو رفته ای و نشستم خیال می بافم
برای گردن پاییز شال می بافم


علی_صفری