من را به دستان خدا نسپار
وقتی هوالرحمان من او نیست
وقتی خدا با رنج همدست است
وقتی که دستان خودش خونی‌ست


من را به دستان خدا نسپار
وقتی جهان یک هرزه‌ی زیباست
وقتی که آغوشش برای غیر
وقتی غمش بر شانه‌های ماست


من پیرمردی مانده از کوچم
ته مانده‌ی خاکستری روشن
من نامه‌ای در جیب یک سرباز
من گریه روی شانه‌ی دشمن


من نسل تیپا خورده از هرسو
من آخرین اعدامیِ بر دار
من آخرین فریادِ زیر آب
من آخرین لبخند یک بیمار


من را به دستان خودت بسپار
این آخرین تصویر یک رویاست...


رویا_ابراهیمی