اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و منخاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و منخاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
بار دیگر هم شبم با نور چشمٺ صبح شد , اے یگانھ آفٺاب شھر دل صبحٺ بخیر
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
زندگی رقص دل انگیز
خطوط لب توست
مرا تا دل بود، دلبر تو باشی
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
به چه مشغول کنم دیده و دل راکه مدام
دل تو را میطلبد ، دیده تو را میجوید…
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
زندگی رقص دل انگیز
خطوط لب توست
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
از هزاران یڪ نفر اهل دل است
مابقی تندیسی از آب و گل است"
آب و گل را آدمی ڪی می شود
تا زمانیڪه نگیرد عشق دست؟
آب و گل را می توان ڪردش سفال
طرح زیبا دادش و بعد هم شڪست
آدمی را قادری تو بشڪنی ،
تا زمانیڪه به سینه اش دل هست؟
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
دوست همان بِه که بلاکش بُوَد
عود همان بِه که در آتش بُوَد
جامِ جفا باشد دشوارخوار
چون ز کفِ دوست بود خوش بُوَد
زهر بنوش از قدحی کان قدح
از کرم و لطف مُنَقَّش بُوَد
عشق خليل است، درآ در ميان
غم مخور ار زيرِ تو آتش بُوَد
در خم چوگانش يکی گوی شو
تا که فلک زيرِ تو مفرش بُوَد
رقصکنان گوی اگر چه ز زخم
در غم و در کوب و کشاکش بُوَد
سابقِ ميدان بُوَد او لاجَرَم
قبلهی هر فارسِ مه وش بُوَد
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.