یاد تو
مثل خرده نانهایی ست که ته جیبم ماندهاند
هزار بار
این لباس را تکاندهام
شسته ام
روی بند پهن کردهام
اما هر بار
ته جیبم
آنقدر هستی
که عطر نان تازه را به یادم بیاوری
عطر تازه آشنایی..
#یوسف_مهدوی_فر
یاد تو
مثل خرده نانهایی ست که ته جیبم ماندهاند
هزار بار
این لباس را تکاندهام
شسته ام
روی بند پهن کردهام
اما هر بار
ته جیبم
آنقدر هستی
که عطر نان تازه را به یادم بیاوری
عطر تازه آشنایی..
#یوسف_مهدوی_فر
Banoo-Asal (06-07-2019),mohsen32 (06-07-2019)
اگر مَرا دوست نداشته باشی ...
دراز می کشم و می میرم!
" مرگ "
نه سفری بی بازگشت است
و نه
ناگهان محو شدن
" مرگ "
دوست نداشتنِ توست!
درست ... آن موقع که باید دوستم بداری ...
#رسول_یونان
A H M A D (06-07-2019),Banoo-Asal (06-07-2019),mohsen32 (06-07-2019)
من برای ماندن آمده ام ..
برای داشتنت
از تمامِ جهان گذشته ام ..
مرا بخواه
مرا بخوان
و عاشقانه تکرار کن
که پای به زنجیرم و دل در بند ..
من به تو پناه آورده ام ..
به اُمیدِ تو زنده مانده ام ..
این یعنی عشق
یعنی که تو نیمه ی جانِ منی ...
به چای تلخ اول صبح
تو به بوسه تلخ آخر شب
من، به اینکه تو هرشب حرفهایت را مثل یک مرد بزنی
تو، به اینکه من هربار مثل یک زن گریه کنم
عادت کردهایم
آنقدرکه یادمان رفتهست شب
مثل سیاهی موهایمان، ناگهان میپَرد
و یکروز آنقدر صبح میشود
که برای بیدارشدن دیر است
«لیلا کردبچه»
ویرایش توسط ! Zendegi : 06-20-2019 در ساعت 02:43 PM
فجیعتر از خبرِ رفتنت،
رفتنت بود
و تا مرز کوری گریستم آنشب؛
چراکه تفاوت هولناکی بود میان شنیدن و دیدن
چراکه باید چشمهایم را فراموش میکردم
و بر دو چاهِ تلنبار از خاطره سرپوش میگذاشتم
چشمهایم را بستم امّا
نگاهم به درون باز شد
و دیدم چگونه زنی در تمام گوشههای تاریکم مویه میکرد
و دهانش
هنگام ادای آخرین «دوستت دارم» فلج شده بود...
«لیلا کردبچه»
Anoosh (06-20-2019)
و یکروز فهمیدیم «عزیزم»
نام کوچک هیچکداممان نیست
و شامخوردن زیر نور شمع
چشمهایمان را کمسو میکند
سقف
بهانه مشترکی بود
که باید از هم میگرفتیم
و تاریکی موّاجِ خانه را به دو نیم میکردیم
تاریکی از دیوارهای شیشهای نشت کردهبود
و ما
دو حبابِ کنارهم بودیم
که میترسیدیم هنگام یکیشدن
نبینیم کداممان نابود میشود.
«لیلا کردبچه»
Anoosh (06-20-2019),Banoo-Asal (06-21-2019)
که هنوز
فکر میکنم
از هزار و صد نسخهی این شعر
یک نسخه را
تو به خانه میبری
و تو تنها تو میفهمی
چند جای این شعر
خط خورده است
«لیلا کردبچه»
Anoosh (07-01-2019)
جادهها جایی اگر برای رفتن داشتند
تکاندادن دست
دو معنای کاملاً متفاوت نداشت
غربت
با پوشیدن کفشهایت آغاز نمیشد
و دستیکه پشت سرت آب میریخت
جادهها را به زمین کوک نمیزد
یکروز برمیگردی که باد
تمام آدمها را بردهست
جادهها مثل کلاف سردرگمی دور خود پیچیدهاند
و زمین یک گلوله کاموایی بزرگ شدهست
که برای تنهاییِ عصرهای یخبندانت
خیالبافی میکند.
«لیلا کردبچه»
ویرایش توسط ! Zendegi : 06-21-2019 در ساعت 09:35 PM
Anoosh (07-01-2019)