نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن

  1. Top | #1
    ! Zendegi

    در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن

    این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده‌ام

    این بار من یک بارگی از عافیت ببریده‌ام


    دل را ز خود برکنده‌ام با چیز دیگر زنده‌ام

    عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده‌ام


    ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی

    دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیده‌ام


    دیوانه کوکب ریخته از شور من بگریخته

    من با اجل آمیخته در نیستی پریده‌ام


    امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد

    خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیده‌ام


    من خود کجا ترسم از او شکلی بکردم بهر او

    من گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیده‌ام


    از کاسهٔ استارگان وز خون گردون فارغم

    بهر گدارویان بسی من کاسه‌ها لیسیده‌ام


    من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده‌ام

    حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیده‌ام


    در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون

    دامان خون آلود را در خاک می مالیده‌ام


    مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون

    یک بار زاید آدمی من بارها زاییده‌ام


    چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا

    زیرا از آن کم دیده‌ای من صدصفت گردیده‌ام


    در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا

    زیرا برون از دیده‌ها منزلگهی بگزیده‌ام


    تو مست مست سرخوشی من مست بی‌سر سرخوشم

    تو عاشق خندان لبی من بی‌دهان خندیده‌ام


    من طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن

    بی‌دام و بی‌گیرنده‌ای اندر قفس خیزیده‌ام


    زیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان

    بهر رضای یوسفان در چاه آرامیده‌ام


    در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن

    صد جان شیرین داده‌ام تا این بلا بخریده‌ام


    چون کرم پیله در بلا در اطلس و خز می روی

    بشنو ز کرم پیله هم کاندر قبا پوسیده‌ام


    پوسیده‌ای در گور تن رو پیش اسرافیل من

    کز بهر من در صور دم کز گور تن ریزیده‌ام


    نی نی چو باز ممتحن بردوز چشم از خویشتن

    مانند طاووسی نکو من دیبه‌ها پوشیده‌ام


    پیش طبیبش سر بنه یعنی مرا تریاق ده

    زیرا در این دام نزه من زهرها نوشیده‌ام


    تو پیش حلوایی جان شیرین و شیرین جان شوی

    زیرا من از حلوای جان چون نیشکر بالیده‌ام


    عین تو را حلوا کند به زانک صد حلوا دهد

    من لذت حلوای جان جز از لبش نشنیده‌ام


    خاموش کن کاندر سخن حلوا بیفتد از دهن

    بی گفت مردم بو برد زان سان که من بوییده‌ام


    هر غوره‌ای نالان شده کای شمس تبریزی بیا

    کز خامی و بی‌لذتی در خویشتن چغزیده‌ام


  2. کاربر مقابل پست ! Zendegi عزیز را پسندیده است:

    Anoosh (08-06-2019)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن