راست گفتی عشق خوبان آتش است
سخت می سوزاند اما دلکش است
من کجا و ترک آن مهوش کجا
دل کجا ، پرهیز از این آتش کجا
شادمانم گر چه در این آتشم
روز و شب می سوزم اما دلخوشم
از خدا خواهم که افزونش کند
دل اگر ، دم زد پر از خونش کند
با خبر بودی که این بیدادگر
کاش از این آتش تو را بودی خبر
شعله اش ، هر چند افزون تر شود
سینه ، از آن هر چه پر خون تر شود
ناله را هر چند سازد زارتر
هر چه دارد دیده را خونبار تر
باغ دل را با صفا تر می کند
مرغ جان را خوشنواتر میکند