• عجب سکوتیست...انگار هیچ کس در دنیا نیست...شاید هم...من در دنیای کسی نیستم...شاید...
    تیکه سنگی بر داشتم و به سمت آب پرتاب کردم ....امروز هوا دونفره اس!
    نگاهی به اطراف انداختم اکثرا همون دونفره بودن بعضی هم خونواده ...
    من هم تنها نبودم که حسادت کنم!
    لبخندی به همراهم زدم!
    امروز یه کم بهانه گیر شده بود...
    دلش هوای خونوادشو کرده بود...
    یکی نیست بگه اخه من از کجا برات خونواده پیدا کنم؟؟؟
    مامانش این هفته برای خریدن لباسای مناسب عروسی داییش به دبی رفته بود..
    باباش هم ...خب از برنامه باباش خبر نداشت...
    سعی کردم با خوندن جک های تو موبایلم بخندونمش...اما خب باز رو دنده لج افتاده بود و خنده اش نمی گرفت!
    من هم ساکت شدم...دونفری به دریا نگاه کردیم...گفت گاهی آرزو میکنه کاش خواهر و برادرش دوستش داشتن...اصلا پا رو غرورش میزاره رو میره پیششون التماس میکنه دوسش داشته باشن...
    من هم گفتم لازم نکرده من همه کست میشم...خودمون دوتا! مگه چیه؟ دوتایی میریم جلو هرچه باداباد..خودمون دوتا تنهایی...
    "من به آمار زمین مشکوکم....اگر این سطح پر از آدمهاست پس چرا این همه دلها تنهاست؟؟؟
    بی خودی می گویند هیچکس تنها نیست....چه کسی تنها نیست؟ همه از هم دورند...
    همه در جمع ولی تنهایند ...من که در تردیدم تو چطور؟"
    (سهراب سپهری)
    داشت کم کم هوا تاریک می شد...همراهم دیگه نمی تونست بمونه لبخندی بهش زدم...خداحافظی کردیم...رفت تا فردا صبح زود دوباره بیاد پیشم...
    کاش شبها هم خورشید بود...کاش خونمون اینقدر تاریک نبود....تا لاقل با همراه همیشگیم خوش بودم...
    من و سایه دوست داشتنیم....