نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2

موضوع: مقدمه کتای یوف کور

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    20
    نوشته ها
    35
    پسندیده
    16
    مورد پسند : 80 بار در 34 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 45.0.2454.85
    fffdddddddddddddddddddddd
    ویرایش توسط eezrail : 10-19-2015 در ساعت 11:04 PM

  2. Top | #2

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    13
    نوشته ها
    682
    پسندیده
    531
    مورد پسند : 486 بار در 312 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Mac OS X 10.10.4 Safari 8.0.7
    نقل قول نوشته اصلی توسط eezrail نمایش پست ها
    در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را میخورد


    و میتراشد.این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون

    عموما عادت دارند که این دردهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و

    پیشامدهای نادر و عجیب بشمارند.و اگر کسی بگوید یا
    بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی



    می کنند آنرا با لبخند ، شکاک و تمسخر آمیزتلقی بکنند.زیرابشر هنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آنفراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی به وسیله ی




    افیون ومواد مخدره است.ولی افسوس که تاثیر این گونه
    داروها موقت است و به جای تسکین پس از مدتی بر شدتدرد می افزاید.




    آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبیعی، این انعکاس سایه
    ی روح که درحالت اغماء و برزخ بین خواب و بیداری جلوه میکند
    کسی پی خواهد برد؟









    من فقط به شرح یکی از این پیشامدها میپردازم که برای خودماتفاق افتاده و بهقدری مرا تکان داده که هرگز فراموش نخواهم
    کرد، و نشان شوم آن- تا زنده ام ،از روز ازل تا ابد تا آنجا کهخارج از فهم وادراک بشر است- زندگی مرا زهرآلود خواهدکرد.زهر آلود نوشتم ولی میخواستم بگویم داغ آن را همیشه باخودداشته و خواهم داشت.


    من سعی خواهم کرد آنچه را که یادم هست، آنچه را که از

    ارتباط وقایع در نظرم مانده بنویسم، شاید بتوانم راجع به آن یک

    قضاوت کلی بکنم. نه ، فقط اطمینان حاصل بکنم و یا اصلا خودم

    را بتوانم باور بکنم- چون برای من هیچ اهمیتی ندارد که دیگران
    باور بکنند یا نکنند.فقط میترسم فردا بمیرم و خودم را نشناخته


    باشم.زیرا در طی تجربیات زندگی به این مطلب برخوردم که

    چه ورطه ی هولناکی میان من و دیگران وجود دارد.و فهمیدم
    که تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است باید افکار


    خودم را برای خودم نگه دارم و اگر حالا تصمیم گرفتم بنویسم

    فقط برای اینست که خودم را به سایه ام معرفی بکنم- سایه

    ای که روی دیوار خمیده و مثل اینست که هر چه مینویسم با
    اشتهای هر چه تمام تر می بلعد- برای اوست که میخواهمآزمایشی بکنم.


    ببینم شاید بتوانیم یکدیگر را بهتر بشناسیم. چون از زمانی که
    همه روابط خودم را با دیگران بریده ام می خواهم خودم را بهتر
    بشناسم.


    افکار پوج!!! باشد، ولی از هر حقیقتی بیشتر مرا شکنجه می

    دهد. آیا این مردمی که شبیه من هستند، که ظاهرا احتیاجات
    و هوا و هوس مرا دارند برای گول زدن من نیستند؟ آیا یک


    مشت سایه نیستند که فقط برای مسخره کردن و گول زدن من
    به وجود آمده اند؟ آیا آنچه که حس میکنم، می بینم و می


    سنجم سرتاسر موهوم نیست که با حقیقت خیلی فرق دارد؟
    من فقط برای سایه ی خودم مینویسم که جلو چراغ به دیوار


    افتاده است، باید خودم را بهش معرفی بکنم.

    الان اينى كه تايپ كرديد چون سفيد هست اينجا مشخص نميشه
    با چشمی که خطای دید داره
    قضــاوت نکـــن


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن