امشب از آسمان دیده توروی شعرم ستاره میبارددر سکوت سپید کاغذهاپنجه هایم جرقه میکاردشعر دیوانه تب آلودمشرمگین از شیار خواهشهادوباره می سوزدعطش جاودان آتشهاآری آغاز دوست داشتن استگرچه پایان راه ناپیداستمن به پایان دگر نیندیشمکه همین دوست داشتن زیباستپیکرش رااز سیاهی چرا حذر کردنشب پر از قطره های الماس استآنچه از شب به جای می ماندعطر سکر آور گل یاس استآه بگذار گم شومدر توکس نیابد ز من نشانه منروح سوزان آه مرطوب منبوزد بر تن ترانه منآه بگذار زین دریچه بازخفته در پرنیان رویا هابا پر روشنی سفر گیرمبگذرم از حصار دنیاها