از دیاری می آیم که تنها بغض را با خود از آنجا به سوغات آوردم
از دیاری که امیدهایش خیلی زود سرد میشود...خیلی زود محو میشود
راستی هایش خیلی زود دروغ میشود

حرفهایش خیلی زود شعار میشود
همه چیز اینجا باید بماند یا حتی مدفون شود
دیارم دیشب جایی بود که در آن فریاد میزدم چرا هستم؟!؟

دیارم امروز جایی بود که میگفتم چرا بودم؟
نمیدانم فردا از کدامین دیار حرف خواهم زد
نمیدانم فردا امیدم امید است یا ناامیدی

نمیدانم فردا حرفم شکوه است یا......
کوله بارم خیس شده!بارانی نیامده نه!اما بغض باریده بر من و بارم!بر من و همسفرم......
همسفر!!!عجب نامی!عجب یادی! دنیای ثانیه هایم پر شدن از خشم!بغض!اشک!غم!

غم بی غمی! غم بی دردی! غمی که دیر آمد! غمی که ماند! غمی که نرفت! غمی که دیده نشد!