خیالی نیست دیگر دردهایم را نمی گویم به روی دردهای کهنه ام تشدید بگذارید
همه ی ما
فقط حسرت بی پایان یک اتفاق ساده ایم
که جهان را، بی جهت، یک جور عجیبی جدی گرفته ایم
زندگی تاریک است
اما خوابم نمی بردشبیه دو دست که مُچ انداخته اند
گاهی به پهلوی چپ می افتم
گاهی به پهلوی راست.
سر در گمی ام داد گره در گره اندوهخوشبخت، کلافی که سری داشته باشد
زندگی تاریک است
اما خوابم نمی بردشبیه دو دست که مُچ انداخته اند
گاهی به پهلوی چپ می افتم
گاهی به پهلوی راست.