جانم به دو دست توست
آمادهی اعجازم
باید من و شعرم را
در آب بیاندازم
دردی که به دوشم ماند
از کوه سبکتر نیست
این پردهی آخر بود
اما غم آخر نیست
جانم به دو دست توست
آمادهی اعجازم
باید من و شعرم را
در آب بیاندازم
دردی که به دوشم ماند
از کوه سبکتر نیست
این پردهی آخر بود
اما غم آخر نیست
تو
شهر را احاطہ كرده بودے
اما من
همچنان، حیرانِ تو
تنها بودم
برگرد بیا
خدا نگهدارم نیست
یک ثانیه گریه دست بردارم نیست
گفتم که تو را دوست
تو گفتی مرسی
مرسی که جواب دوستت دارم نیست
تُ را
دوست خواهم داشت
و هر روز صبح به تو میگویم
من از آنِ تُ أم
به چه تشبیه کنم
نامِ تو را
به بهار؟
یا به آبی زلالِ دریا؟
سادهتر میگویم
تو تمامیّتِ احسـاسِ منی