سکوت ...
خستگی ...
توقف کنار جاده ی زندگی ...
سعی در پیدا کردن راهی که بتوان با سرعت در آن تاخت ...
اما فقط سرابی رو به روست ...
سرابی به زیبایی یه آرمان شهر ...
سرابی به بزرگی دنیای درون یک انسان خسته ...
سرابی ...
اما فقط سراب ..
سکوت ...
خستگی ...
توقف کنار جاده ی زندگی ...
سعی در پیدا کردن راهی که بتوان با سرعت در آن تاخت ...
اما فقط سرابی رو به روست ...
سرابی به زیبایی یه آرمان شهر ...
سرابی به بزرگی دنیای درون یک انسان خسته ...
سرابی ...
اما فقط سراب ..
گویند که او می آید ودرختان دگر طاقت ایستادن ندارند کوچه های تاریخ پر از گرد وغبار ظلم است انسانهاجز گوشت و استخوان چیزی ندارند گوئی احساسات در میان ما مرده است وماشینها زندگیمان را تسخیر کرده اند تو گوئی او می آید؟ آری او می آید به آسما نگاه کن، خشم کرده است اشک خود را دریغ می دارد زمین هر روز و شب ندا سر می دهد کجاست.کجاست آنکه باید بیاید وهنوز من وتو آماده آمدنش.............. وگویند که او می آید .بىگمان خواهد آمد در صبح يك آدينه! سوار بر سمند سپيده با رايت آفتاب بر دوش، تا به اهتزاز درآورد آن را بر بلنداى گنبد گيتى! او مىآيد تا با آذرخش ذوالفقارش سينه شب را بشكافد! و خورشيد خدا را نمايان سازد! او مىآيد زيباتر از هزار نگار و خوبتر از صد هزار بهار!