دیگر
کاری به کار واژه ها ندارم
می گذارم هر چه می خواهند بگویند
بگویند
و چون حرفی بی صدا
ساکت می نشینم میان سیلاب هاشان
وقتی با احساست فکر می کنی
چیزها دیگر
فقط آنچه هستند نیستند
مثل یک پنجره یک باران
که تا دوردستِ خیال
تو را می برندُ
همان جا رهایت می کنند