گـفـتــمـش دم بــه دم آزار دل زار مـکـن

گفـت اگر یار مکـنی شـکوه ز آزار مکـن
گفتـمش چـند تـوان طعنه ز اغیار شـنید
گفتم از درد دل خویش به جانم چه کنم
گفت تا جان شودت درد دل اظهار مکن
گفتم آن بـه که سر خویش فدای تو کنم
از مـیـان تــیـغ بــرآورد کـه زنـهـار مـکـن


گفـت از من بـشـنو گوش بـاغـیار مکـن