دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت رابه میهمانی گلهای باغ می آوردو گیسوان بلندش را به بادها می دادو دستهای سپیدش را به آب می بخشیددلم برای کسی تنگ استکه چشمهای قشنگش رابه عمق آبی دریای واژگون می دوختدلم برای کسی تنگ استکه همچو کودک معصومیدلش برای دلم می سوختو مهربانی را نثار من می کرددلم برای کسی تنگ استکه تا شمال ترین شمال با من رفتو در جنوب ترین جنوب با من بودکسی که بی من ماند کسی که با من نیست کسی که . . .- دگر کافی ست![]()