چند وقتی است به چشمان ِ تو معتاد شدم
عاشق تفرقه اندازیِ اضداد شدم
وقت دلتنگی خود جای تمسک به غزل
هی خراب دل ِدیوانه و آباد شدم
مثل سرباز بدون ِ کس و کاری درجنگ
تشنه ی جان به لب تیزی فولاد شدم
آفت ِجان منی دل به تو دادن غلط است
گرچه شیرینی و ناخواسته فرهاد شدم
اخم کردی که گرفتار کمانت بشوم
صاف تیرت به هدف خورد وَ صیاد شدم
بس که معتاد نگاهت شده ام کنج قفس
مانده ام حس کنم از فکر تو آزاد شدم
دوستت دارم اگر نیمه شب بارانی
سربه تو برده ترین شیوه ی فریاد شدم
جمع اضداد تو بودی که به یک دیدن تو
آنکه با زندگی و مرگ درافتاد شدم