عزیز من!


باور کن که هیچ چیز به قدر صدای خنده ی آرام و شادمانه ی تو، بر قدرت کارکردن و سرسختانه کار کردن من نمی افزاید،

و هیچ چیز همچون افسردگی و در خود فروریختگی تو مرا تحلیل نمی برد، ضعیف نمی کند، و از پا نمی اندازد.

...
این بزرگترین و پردوام ترین خواهش من از توست: مگذار غم، سراسر سرزمین روحت را به تصرف خویش در آورد و جای کوچکی برای من مگذارد.

من به شادی محتاجم، و به شادی تو، بی شک بیش از شادمانی خودم. حتی اگر این سخن قدری طعم تلخ خودخواهی دارد،

این مقدار تلخی را ، در چنین زمانه ای ببخش -


بانوی من، بانوی بخشنده ی من!




عزیز من!


قایق کوچک دل به دست دریای پهناور اندوه مسپار! لااقل بادبانی بر افراز! پارویی بزن،

و بر خلاف جهت باد، تقلایی کن!


سخت ترین توفان، مهمان دریاست نه صاحبخانه ی آن توفان را بگذران


و بدان که تن سپاری تو به افسردگی، به زیان بچه های ماست


و به زیان همه ی بچه های دنیا...


آخر آنها شادی صادقانه را باید ببینند تا بشناسند