دلت که گرفته باشددلم میگیرد
لبخندم می میرد
نگاهم غمگین
چشمانم می گرید
بغض میکنم تامرز خفگی
دلم میگیردو
فرقی نمی کند چه روزی باشد.
تنها باشم یا دور و برم را ازدحام آدم های آشنا و غریبه پر کرده باشند
... فرقی نمی کند کسی دوستم داشته باشد یا نداشته باشد...
. از خدا پنهان نیست ازتوهم نباشدهیچ چیز حال و هوایم را عوض نمی کندجزبودنت لبخندت نگاهت
دلم ک میگیرد تازه می فهمم چقدر تنهایم! چقدر غریبه ام... چقدر احساس غربت می کنم
.دل تو که گرفته باشدمن پناه می برم به خلوت تنهایی خودم گوشه ی آرام اتاق..
. خیره به عکس های تو
غرق در خاطرات دیونه بازی ها وبیشتر بغض میکنم
چشم می دوزم به حرکت سریع ثانیه هایی که عمر م را کم می کند وباز می گریم
. تمام این دلنوشته را با ناله گریستم
وقتی دلم می گیرد حواسم نیست که مدام دارم ناله می کنم!
خسته ام... آنقدر خسته که می توانم تمام روز خیره به عکست بنشینم
می توانم باور کنم که در این دنیا هیچ کس هیچ جا دلش برایم نمی تپد..
زیر لب ترانه ای را که دوست دارم زمزمه کنم... می توانم در تنهایی محض به آسمانی فکر کنم که سهم مرا از زندگی نداد..
می توانم برایت شعربسرایم وبی آنکه بخوانی اش
می توانم ازغصه ی ناراحتی تو دق کنم و آهسته آهسته بمیرم