بی تو چون هر قهرمان پر غرور ديگری
قصهام شاید رقم میخورد جور دیگری
زندگی بعد از صباحی از نمک افتاده بود
تکیه میدادم چنان کوری به کور دیگری
عقدهام را در غیابت هیچکس خالی نکرد
پر نخواهد کرد جایت را حضور دیگری
خستهام از این همه صغری و کبری چیدنت
من که هستم سخت محتاج حضور دیگری
بیگمان با این لقب هر چیز دیگر جعلی است
نیست غیر از چشم تو دریای نور دیگری
ای دو چشمانت
رهی روشن به سوی شهر زیبایی
ای نگاهت
بادهای در جام مینایی
آه،بشتاب
ای لبت همرنگ خون لاله خوشرنگ صحرایی
ره، بسی دور است
لیک در پایان این ره
قصر پر نور است![]()