ما ز جـام دوست ، مستی میکنیم
خویش را فـارغ ز هستی میکنم

می ، پلیدی را ز سر بیـرون کند،
عشق را در جـام دل، افزون کند،

چونکه ما مستیم و از هستی تهی،
کی شود هستی ،به مستی منتهی،

مست یعنی عاشقی بی قید و بند،
فـــارغ از بود و نبود و چون و چند،

چون و چند از ابلهـــی آید میـــان،
در طریق عاشقی کی می‌تـــوان،

عاشقی را خود جهــان دیگــریست،
منطق عاشق همــان پیغمــبریست،

عشق بر عاشق ، دهد دستور را،
عقل کی فهمـد چنین منظور را،

تا نگردی عاشق از این ماجـــرا،
کـــای توانی کرد درک نکته هـــا،