کرد احساس استخوانم تلخی تبعیض را
فرق حال زاهدان با مستی تبریز را
هر دوشان فرزند یک خاکند یا رب
پس چرازلف فروردین نباشد دختر پاییز را
انحراف از پشت میز آمد نه از بالاش و زیر
کو علی مردی که میزان کرد صاحب میز را
چشمشان دنبال گوهرها و زیورهای ماست
کور باید کرد این نامردمان هیز را
مثل دریایی که پنهان می کند در کام خود
مشت های موج های خشمگین تیز را
پیرهن می دوزد از ایهام بر خون واژه هاش
شاعری که خواسته خون ریزی چنگیز را
خوب خواباندند دهقان را مترسک ها
سپسریشه کن کردند محصولات این جالیز را
با دو دریا گنج می شد دشت ها را
زر گرفتناسپاسی گر نمی شد خاک حاصلخیز را
تیغ تیزی تا زبانم می کشد زنجیر
عقلمی کشد از دست او الفاظ شورانگیز را
مار جادو بر سر انبار قارون خفته است
کو عصایی تا ببلعد افعی خون ریز را
علت خون علی عدل است و بی آن نیست
فرقشاهی شیخان و شاهنشاهی پرویز را
شاعر:رحمان زارع