بعداز این با خود باش یاد تو ما را بسهر کس در سینه دلی داشت به دلداری داد
دل نفرین شده ماست که تنهاست هنوزدر غریبی ناله کردم هیچکس یادم نکرد
در قفس جان دادم و صیاد آزادم نکرد
همتی خواستم از چرخ گردون فلک
آرزوی مرگ کردم،مرگ هم یادم نکردای مهربان وقتی خورشید به پیشواز شب می رود
و کوچه از صدای پای آخرین عابر تهی می گرددمن نیز باید بروم...