من خدا را دارم.
کوله بارم بر دوش
سفری میباید
سفری بی همراه گم شدن تا ته تنهایی محض
سازکم با من گفت
هرکجا لرزیدی از سفر ترسیدی تو بگو از ته دل
من خدا را دارم
من و سازم چندیست که فقط با اوییم
****************************************
يكي با خنده آمد از پس راه
يكي با گريه اي مغموم گم شد
در اين آشفته بازار هياهو
حقيقت تلخ و نامعلوم گم شد
دلم تنگ است
دلم ميسوزد از باغي كه ميسوزد
نه ديداري نه بيداري
نه دستي از سر ياري
مرا آشفته مي دارد چنين آشفته بازاري
************************************************** **************************************