|
|
عیب خود را مکن ایدوست ز خود پنهان |
وقت ضایع نکند هیچ هنرپیشه |
|
جفت باطل نشود هیچ حقیقت دان |
هیچگه نیست ره و رسم خردمندی |
|
گرسنه خفتن و در سفره نهفتن نان |
دهر گرگیست گرسنه، رخ از او برگیر |
|
چرخ دیویست سیه دل، دل ازو بستان |
پا بر این رهگذر سخت گرانتر نه |
|
اسب زین دشت خطرناک سبکتر ران |
موج و طوفان و نهنگست درین دریا |
|
باید اندیشه کند زین همه کشتیبان |
هیچ آگاه نیاسود درین ظلمت |
|
هیچ دیوانه نشد بستهی این زندان |
ای بسا خرمن امید که در یکدم |
|
کرد خاکسترش این صاعقهی سوزان |
تکیه بر اختر فیروز مکن چندین |
|
ایمن از فتنهی ایام مشو چندان |
بی تو بس خواهد بودن دی و فروردین |
|
بی تو بس خواهد گشتن فلک گردان |
چو شود جان، به چه دردیت رسد پیکر |
|
چو رود سر به چه کاریت خورد سامان |
تو خود ار با نگهی پاک بخود بینی |
|
یابی آن گنج که جوئیش درین ویران |
چو کتابیست ریا، بی ورق و بی خط |
|
چو درختیست هوی، بی بن و بی اغصان
|
هیچ عاقل ننهد بر کف دست آتش |
|
هیچ هشیار نساید بزبان سوهان |
تا تو چون گوی درین کوی بسر گردی |
|
بایدت خیره جفا دیدن از این چوگان |
گشت هنگام درو، کشت چه کردی هین |
|
آمد آوای جرس، توشه چه داری هان |
رهرو گمشده و راهزنان در پیش |
|
شب تار و خر لنگ و ره بی پایان |
بکش این نفس حقیقت کش خود بین را |
|
این نه جرمی است که خواهند ز تو تاوان |
به یکی دل نتوان کار تن و جان کرد |
|
به یکی دست دو طنبور زدن، نتوان |
خرد استاد و تو شاگرد و جهان مکتب |
|
چه رسیدت که چنین کودنی و نادان |