زندگی اش مانند موخوره دوشاخه شده بود؛ هر چه ابتدایش را میچید بالاتر می رفت .
خیلی کم شده بود_اندازه ی زندگیش مانند موخوره ها تحلیل رفته بود.
بعضی روزها را به زور شانه زدن کنده بود و بعضیشان را نوک گیری کرده بود؛ اما دلش نیامده بود همه ی زندگی اش را یک اندازه نظم دهد...