عزیزی میگفت جای گیاهِ بامبو را که عوض کنی دیگر رشد نمیکند؛
پژمرده میشود.
میدانی چرا؟
چون ریشه اش را همانجا، جا میگذارد...
دلِ آدمیزاد که دیگر کمتر از گیاه نیست جانم...
گاهی ریشه اش جا میماند در
دلی؛
لبخندی...
![]()
عزیزی میگفت جای گیاهِ بامبو را که عوض کنی دیگر رشد نمیکند؛
پژمرده میشود.
میدانی چرا؟
چون ریشه اش را همانجا، جا میگذارد...
دلِ آدمیزاد که دیگر کمتر از گیاه نیست جانم...
گاهی ریشه اش جا میماند در
دلی؛
لبخندی...
![]()
نیستی
اما خیالت
هر صبح مرا
به وقت دلتنگی
بیدار می کند.![]()
وقتی تو نیستی نه هستهای ما چونان که بایدند نه بایدها
مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خورم
چندیست لبخند ها ی لاغر خود را در دل ذخیره می کنم باشد برای روز مبادا
اما در صفحه های تقویم روزی بنام روز مبادا نیست
آنروز هر چه باشد روزی شبیه دیروز، روزی شبیه فردا،
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه میداند شاید امروز نیز روز مبادا باشد
وقتی تو نیستی نه هستهای ما چونان که بایدند نه بایدها
هر روز بی تو روز مباداست . . . !!! ”