نمایش نتایج: از 1 به 10 از 14

موضوع: حقیقت تلخ.......قلم بارونی من

Threaded View

  1. Top | #7

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2016
    شماره عضویت
    1823
    نوشته ها
    867
    پسندیده
    71
    مورد پسند : 548 بار در 421 پست
    Linux Chrome 51.0.2704.81
    آشتی های بعدِ قهرمون خیلی برام شیرین بود



    آخه روزی نبود که ما پیشِ هم نباشیم



    تقریبا کوچه به کوچه ی شهرمون خاطره ساخته بودیم



    حداقل برای من تحملِ دوریش حتی واسه یکروز هم خیلی سخت بود


    چه برسه به وقتایی که قهر میکردیم و انقدر مغرور

    بودیم که نه من میرفتم جلو نه اون میومد..


    .
    و آخر یه شب دلتنگی تا بیخِ گلومون میومد و


    تله پاتیمون میکشوندمون سمت هم و آشتی میکردیم


    و بلافاصله قرار میزاشتیم که همو ببینیم..

    .
    بعد هم که همیدیگرو میدیدیم حدود ده دقیقه فقط همو بغل میگرفتیم و



    بهم دری وری میگفتیم که چرا این کاراتو میکنی آخه


    ،
    حیف نیست روزامون بدون هم بگذره و تلف


    بشه....!


    تا اینکه آخرین قهرمون هرچقدر منتظرش موندم نیومد


    حتی دیگه هیچ تله پاتی باهم نداشتیم

    ،
    باتموم وجودم بی تفاوتیشو حس میکردم

    ...
    گفتم بزار اینبار من پا پیش بزارم


    دیگه نمیتونستم بیشتر ازین دوریشو طاقت بیارم..

    .
    درست حدس زده بودم!


    انگار یه آدمِ دیگه تو دلش خونه کرده بود..

    .
    ده روز گذشته بود اما دلتنگم نشده بود



    انگار توی همین ده روز جنسِ دلش عوض شده بود!


    من و از خودش روند و تنهام گذاشت..


    .
    روزهای روز بود که تو یخبندون دلم لرزیدم اما خیالش هم نبود...



    اما میدونستم یکروز برمیگرده و میفهمه کسی مثل من قدرِشو نمیدونه و دوستش نداره


    ...
    میدونستم آدم های این دوره زمونه دلشون یخی شده


    و یکی دو ماه بیشتر پای کسی نمیمونن..

    .
    آخرش هم همین شد


    بعدِ این همه مدت به قولِ خودش دلش برام تنگ شده بود...



    اما دیگه نتونستم بهش بگم منم مثل همون روزا


    دلتنگی تا بیخِ گلوم اومده و هر روز اشک میشه رو

    گونه هام!


    نتونستم بگم از وقتی تو نیستی دنیام شب شده و

    خنده هام پیشه تو جا مونده...


    نتونستم بگم هنوزم آرزوم تویی و هر لحظه توی


    رویاهام مثلِ اون روزا دمِ گوشم زمزمه میکنی.



    ..
    " تو حصارِ بغلت


    زندگی به کاممِ



    همه چیت مالِ منه


    ،
    سندش به ناممِ ...


    "
    نتونستم بگم هرشب جای تو بالشتمُ بغل میکنم و برای پیچیدن بوی عطرت توی بینیم دلم پر میزنه.


    .


    .
    نتونستم بهش بگم چطور دلت اومد من رو که جرعه


    جرعه عشقت تو چشمام دیده میشد و برنجونی..


    .
    نتونستم حرفی بزنم و در برابر حرفاش سکوت کردم



    دلم سوخت واسه اون همه دوستداشتنی که باید توی دلم دفنشون میکردم!



    دلم سوخت واسه روزای خوبی که باهم داشتیم و


    میتونستیم بهترشو داشته باشیم...



    یه چیزیم ته دلم میگفت همه چیزو فراموش کن و

    برگرد...ارزششو داره


    ولی...


    آدمی که بتونه بعدِ اون همه خاطره چند ماه نبینتت و دلش بی قرارت نشه

    مطمئنا بازهم بهت پشت میکنه و میره...!

    .
    صلواتی نثار مادران خفته درخاک

  2. کاربر مقابل پست !!farzane!! عزیز را پسندیده است:

    !!yalda!! (10-15-2017)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
حـامـیان انجمـن