نمایش نتایج: از 1 به 10 از 94

موضوع: احمد شاملو

Hybrid View

  1. Top | #1
    SarGol

    هوای تازه

    دفتر شعر هوای تازه مرگ نازلی
    مرگ نازلی
    نازلی! بهارخنده زد و ارغوان شکفت
    در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر
    دست از گمان بدار!
    با مرگ نحس پنجه میفکن!
    بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار...
    نازلی سخن
    نگفت،
    سر افراز
    دندان خشم بر جگر خسته بست رفت
    ***
    نازلی ! سخن بگو!
    مرغ سکوت، جوجه مرگی فجیع را
    در آشیان به بیضه نشسته ست!

    نازلی سخن نگفت
    چو خورشید
    از تیرگی بر آمد و در خون نشست و رفت
    ***
    نازلی سخن نگفت
    نازلی ستاره بود:
    یک دم درین
    ظلام درخشید و جست و رفت
    نازلی سخن نگفت
    نازلی بنفشه بود:
    گل داد و
    مژده داد: زمستان شکست!
    و
    رفت...

  2. Top | #2
    SarGol

    هوای تازه

    دفتر شعر هوای تازه مه
    مه
    بیابان را، سراسر، مه فرا گرفته است
    چراغ قریه پنهان است
    موجی گرم در خون بیابان است
    بیابان، خسته
    لب بسته
    نفس بشکسته
    در هذیان گرم عرق می ریزدش آهسته
    از هر بند
    ***
    بیابان را سراسر مه گرفته است می گوید به خود عابر
    سگان قریه خاموشند
    در شولای مه پنهان، به خانه می رسم گل کو نمی داند مرا ناگاه
    در درگاه می بیند به چشمش قطره
    اشکی بر لبش لبخند، خواهد گفت:
    بیابان را سراسر مه گرفته است... با خود فکر می کردم که مه، گر
    همچنان تا صبح می پائید مردان جسور از
    خفیه گاه خود به دیدار عزیزان باز می گشتند
    ***
    بیابان را
    سراسر
    مه گرفته است
    چراغ قریه پنهانست، موجی گرم در خون بیابان است
    بیابان، خسته لب بسته نفس بشکسته در هذیان گرم مه عرق می ریزدش
    آهسته از هر بند...

  3. Top | #3
    SarGol

    هوای تازه

    دفتر شعر هوای تازه پریا
    پریا
    يکي بود يکي نبود
    زير گنبد کبود
    لخت و عور تنگ غروب سه تا پري نشسه بود.
    زار و زار گريه مي کردن پريا
    مث ابراي باهار گريه مي کردن پريا.
    گيس شون قد
    کمون رنگ شبق
    از کمون بلن ترک
    از شبق مشکي ترک.
    روبروشون تو افق شهر غلاماي اسير
    پشت شون سرد و سيا قلعه افسانه پير.

    از افق جيرينگ جيرينگ صداي زنجير مي اومد
    از عقب از توي برج شبگير مي اومد...

    « - پريا! گشنه تونه؟
    پريا! تشنه تونه؟
    پريا! خسته شدين؟
    مرغ پر بسه شدين؟
    چيه اين هاي هاي تون
    گريه تون واي واي تون؟ »

    پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه ميکردن پريا
    مث ابراي باهار گريه مي کردن پريا
    ***
    « - پرياي نازنين
    چه تونه زار مي زنين؟
    توي اين صحراي دور
    توي اين تنگ غروب
    نمي گين برف مياد؟
    نمي گين بارون مياد
    نمي گين گرگه مياد مي خوردتون؟
    نمي گين ديبه مياد يه لقمه خام مي کند تون؟
    نمي ترسين پريا؟
    نمياين به شهر ما؟

    شهر ما صداش مياد، صداي زنجيراش مياد-

    پريا!
    قد رشيدم ببينين
    اسب سفيدم ببينين:
    اسب سفيد نقره نل
    يال و دمش رنگ
    عسل،
    مرکب صرصر تک من!
    آهوي آهن رگ من!

    گردن و ساقش ببينين!
    باد دماغش ببينين!
    امشب تو شهر چراغونه
    خونه ديبا داغونه
    مردم ده مهمون مان
    با دامب و دومب به شهر ميان
    داريه و دمبک مي زنن
    مي رقصن و مي رقصونن
    غنچه خندون مي ريزن
    نقل بيابون مي ريزن
    هاي مي کشن
    هوي مي کشن:
    « - شهر جاي ما شد!
    عيد مردماس، ديب گله داره
    دنيا مال ماس، ديب گله داره
    سفيدي پادشاس، ديب گله داره
    سياهي رو سياس، ديب گله داره » ...
    ***
    پريا!
    ديگه توک روز شيکسه
    دراي قلعه بسّه
    اگه تا زوده بلن شين
    سوار اسب من شين
    مي رسيم به شهر مردم، ببينين: صداش مياد
    جينگ و جينگ ريختن زنجير برده هاش مياد.
    آره ! زنجيراي گرون، حلقه به حلقه، لابه لا
    مي ريزد ز دست و پا.
    پوسيده ن، پاره مي شن
    ديبا بيچاره ميشن:
    سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار مي بينن
    سر به صحرا بذارن، کوير و نمکزار مي بينن

    عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمي دونين پريا!]
    در برجا وا مي شن، برده دارا رسوا مي شن
    غلوما آزاد مي شن، ويرونه ها آباد مي شن
    هر کي که غصه داره
    غمشو زمين ميذاره.
    قالي مي شن حصيرا
    آزاد مي شن اسيرا.
    اسيرا کينه دارن
    داس شونو ور مي ميدارن
    سيل مي شن: گرگرگر!
    تو قلب شب که بد گله
    آتيش بازي چه خوشگله!

    آتيش! آتيش! - چه خوبه!
    حالام تنگ غروبه
    چيزي به شب نمونده
    به سوز تب نمونده،
    به جستن و واجستن
    تو حوض نقره جستن

    الان غلاما وايسادن که مشعلا رو وردارن
    بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش کنن
    عمو زنجير بافو
    پالون بزنن وارد ميدونش کنن
    به جائي که شنگولش کنن
    سکه يه پولش کنن:
    دست همو بچسبن
    دور ياور برقصن
    « حمومک مورچه داره، بشين و پاشو » در بيارن
    « قفل و صندوقچه داره، بشين و پاشو » در بيارن

    پريا! بسه ديگه هاي هاي تون
    گريه تاون، واي واي تون! » ...

    پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه مي کردن پريا
    مث ابراي باهار گريه مي کردن پريا ...
    ***
    « - پرياي خط خطي، عريون و لخت و پاپتي!
    شباي چله کوچيک که زير کرسي، چيک و چيک
    تخمه ميشکستيم و بارون مي اومد صداش تو نودون مي اومد
    بي بي جون قصه مي گف حرفاي سر بسه مي گف
    قصه سبز پري
    زرد پري
    قصه سنگ صبور، بز روي بون
    قصه دختر شاه پريون، -
    شما ئين اون پريا!
    اومدين دنياي ما
    حالا هي حرص مي خورين، جوش مي خورين، غصه خاموش مي خورين
    که دنيامون خال خاليه، غصه و رنج خاليه؟

    دنياي ما قصه نبود
    پيغوم سر بسته نبود.

    دنياي ما عيونه
    هر کي مي خواد بدونه:

    دنياي ما خار داره
    بيابوناش مار داره
    هر کي باهاش کار داره
    دلش خبردار داره!

    دنياي ما بزرگه
    پر از شغال و گرگه!

    دنياي ما - هي هي هي !
    عقب آتيش - لي لي لي !
    آتيش مي خواي بالا ترک
    تا کف پات ترک ترک ...

    دنياي ما همينه
    بخواي نخواهي اينه!

    خوب، پرياي قصه!
    مرغاي شيکسه!
    آبتون نبود، دونتون نبود، چائي و قليون تون نبود؟
    کي بتونه گفت که بياين دنياي ما، دنياي واويلاي ما
    قلعه قصه تونو ول بکنين، کارتونو مشکل بکنين؟ »

    پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه مي
    کردن پريا
    مث ابراي باهار گريه مي کردن پريا.
    ***
    دس زدم به شونه شون
    که کنم روونه شون -
    پريا جيغ زدن، ويغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن
    [ پائين اومدن پود شدن، پير شدن گريه شدن، جوون شدن
    [ خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر کنده شدن،
    [ ميوه شدن هسه شدن،
    انار سر بسّه شدن، اميد شدن ياس
    [ شدن، ستاره نحس شدن ...

    وقتي ديدن ستاره
    يه من اثر نداره:
    مي بينم و حاشا مي کنم، بازي رو تماشا مي کنم
    هاج و واج و منگ نمي شم، از جادو سنگ نمي شم -
    يکيش تنگ شراب شد
    يکيش درياي آب شد
    يکيش کوه شد و زق زد
    تو آسمون تتق زد ...

    شرابه رو سر کشيدم
    پاشنه رو ور کشيدم
    زدم به دريا تر شدم، از آن ورش به در شدم
    دويدم و دويدم
    بالاي کوه رسيدم
    اون ور کوه ساز مي زدن، همپاي آواز مي زدن:

    « - دلنگ دلنگ، شاد شديم
    از ستم آزاد شديم
    خورشيد خانم آفتاب کرد
    کلي برنج تو آب کرد.
    خورشيد خانوم! بفرمائين!
    از اون بالا بياين پائين
    ما ظلمو نفله کرديم
    از وقتي خلق پا شد
    زندگي مال ما شد.
    از شادي سير نمي شيم
    ديگه اسير نمي شيم
    ها جستيم و واجستيم
    تو حوض نقره جستيم
    سيب طلا رو چيديم
    به خونه مون رسيديم ... »
    ***
    بالا رفتيم دوغ بود
    قصه بي بيم دروغ بود،
    پائين اومديم ماست بود
    قصه ما راست بود:

    قصه ما به سر رسيد
    غلاغه به خونه ش نرسيد،
    هاچين و واچين
    زنجيرو ورچين!

  4. کاربر مقابل پست SarGol عزیز را پسندیده است:

    !!yalda!! (06-08-2017)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
حـامـیان انجمـن